دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
گل در آیینه

تو لب تشنه‌ترینی، نازنینم!

بیا تا از نگاهت گُل بچینم

 

در اوجِ خلسه‌ای نزدیکِ نزدیک

کمی آن‌سوتر از این‌سوی تاریک

عشق تنهاست

شهادت می‌دهد حُر؛ عشق تنهاست

در این تنهاترین دَم، سخت زیباست

 

مگو با خویشتن دیرست و دورست!

درآ از خویش، این سو نورِ نورست

سه پردۀ عشق، پردۀ اول

طبع من، باز پر درآورده ست

رو به صحرای محشر آورده ست

کیست این آفتاب خون آلود

کز پس کوه، سر بر آورده ست؟

تا بسازد تغزلی خونین

خنجر آورده، حنجر آورده ست

شهادتنامه امضا می‌کنم

شهادت می‌دهد حُر؛ شرمسارست

از این دَم بندۀ پروردگارست

 

خداوندا! تو شاهد باش! ... هستم

به تو، با تو ... و گرنه بت‌پرستم

خوان تجلّی

چنگ دل آهنگ دلکش می‌زند

نالۀ عشق است و آتش می‌زند

 

قصۀ دل، دلکش است و خواندنی‌ست

تا ابد این عشق و این دل، ماندنی‌ست

 

مرکز درد است و کانون شرار

شعله ساز و شعله سوز و شعله کار

عریانی خوش‌ست!

چون که «عابس» گرمی هنگامه دید

خون غیرت در رگ جانش دوید

 

گفت با خود: مرد باید بود، مرد

خوش بود از مرد، استقبال درد

ماه خیمه

دل ماه خیمه برایت گرفت

صدایم نکن که صدایت گرفت

 

چرا دست‌هایت کشیده شدند

گمانم که دیشب دعایت گرفت

پیامبر

در حیرت است و محو تماشا پیامبر

گویا جوان شده‌ست یکی با پیامبر

 

قرآن به دست دارد و در دست ذوالفقار

این شیرمرد کیست؟ علی یا پیامبر؟

چگونه؟

یک تیر سه شعبه آمد و رسوا شد

ذکر لب اهل خیمه واویلا شد

 

با حسرت و آه، زیر لب گفت حسین

این تیر چگونه در گلویت جا شد؟

جوجه کبوتر

آن جوجه کبوتر چه هنر داشت پرید

از لانه که بر بال پدر داشت پرید

 

یک آن، همۀ بال و پرش کامل شد

آن جوجه کبوتر که سه پر داشت پرید

تیزی پیکان

ای شعر از این آه نفس‌گیر بگو

از ظهر به خون خفتۀ تقدیر بگو

از حال علی‌اصغر اگر پرسیدند

از تیزی پیکان سرِ تیر بگو

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×