دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
واژه‌های شعله‌ور

از قتلگاه می‌گذرد؛

پُر دل و صبور

 

زمانه شعله خواهد زد بر اینان

شکیبایی کنید ای نازنینان!

زمانه شعله خواهد زد بر اینان

 

که دشت نینوا را تار کردند

هزاران خار بر گُل بار کردند

حدیث گلّۀ گرگ است و آهو

در این سو، مویه و زاری بلندست

در آن سو، نوشخند و نیشخندست

 

تمام دشت پر شد از پلیدان

پلیدان؛ لُعبَتِ دست یزیدان

سه پردۀ عشق، پردۀ سوم

می‌شود باز پرده‌ای دیگر

پرده‌ای سرخ، پرده‌ای پرپر

پرده‌ای، در میان آتش و دود

پرده‌ای، در میان خاکستر

ای فدای تو هم دل و هم جان

منم آنک حماسه‌ای دیگر

آب روان سوخت

چو گفتم کربلا، جان جهان سوخت

نوشتم تشنگی، آب روان سوخت

 

از آن صحرا که شد صحرای محشر

زمین آتش گرفت و آسمان سوخت

ای به روز غم یتیمان را پدر

دور باش از آه آتش‌زای من

کاتش سوداست سر تا پای من

 

جذبۀ عشقش‌کشان، سوی شهش

در کشش زینب، به سوی خرگهش

 

مشک ام کلثوم

وارسی کرد آن حوالی را

پشت هر تپه سنگ، بوتۀ خار

خیمه در خیمه، گوشه در گوشه

بچه‌ها را شمرد چندین بار

روح واحد

 یک روح واحدند، ولی از بدن، جدا در اتحاد نیست تو از او و من جدا

 

این دو، دو نیستند، تجلی وحدتند پس باطناً یک‌اند، ولی ظاهراً جدا

آهسته رو زمان ز خواهر جدا شدن

 دیگر رسیده قصه به آخر... جدا شدن... سخت است خواهری ز برادر جدا شدن

 

با دلهره کنون که بغل می‌کنی مرا یعنی فراق، با دل مضطر جدا شدن

سیب سرخ بهشت

 تو می‌روی و دل من دوباره می‌ریزد و خواهر تو به راهت شراره می‌ریزد

 

خدا کند که بمیرم نبینمت تنها غریبی تو به جانم شراره می‌ریزد

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×