دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
آن صبر باشکوه خدا، زینب

می‏‌آید از نهایت تنهایی، یال بلند اسبِ رها در باد  این سرخ،  یالِ اسبِ پریشان است،  یا لحظه‏‌های خون و خدا در باد؟ 

می‏‌آید و هراس من از این است،  کاین قامت‏ بلند چه خواهد شد  آن صبر باشکوه خدا،  زینب،  آیا هنوز مانده به جا در باد؟ 

داغی که از جنس لاله ا‏ست

می‌‏آید از سمتِ مغرب، اسبی که تنهای تنهاست   تصویر مردی که رفته ا‏ست، در چشم‌هایش هویداست

یالش که همزاد موج است، دارد فراز و فرودی اما فرازی که بشکوه، اما فرودی که زیباست

گریۀ مشک

باز این دل این دل توفانی‌ام می‌برد تابی سر و سامانی‌ام

انتظاری تازه دارد چشم من می‌شکوفد خوشه‌های خشم من

آه! هفتاد و دو تکه شده قلب قرآن

خاک ، آتش زده پیراهن خونینش را باد خم کرده از آن سو، کمر دینش را

آه! هفتاد و دو تکه شده قلب قرآن آیه آیه به زمین ریخته یاسینش را  

چقدر صحنۀ اعجاز عاشقی زیباست

شروع فصل سرودن، شروع ماتم هاست و درنگاه ِ تمام ِ فرشته‌ها غوغاست چقدر تشنه پریدن به کامشان شیرین چقدر وسعت دل‌های پاکشان دریاست

 

غروب غربت

پدر! آخر چرا دنیا به ما آسان نمی‌گیرد؟

غروب غربت ما از چه رو پایان نمی‌گیرد؟

 

پدر! حالا که تو در آسمان هستی بپرس از ابر

که من از تشنگی پر پر زدم، باران نمی‌گیرد؟

 

علی اکبر پس از این شانه بر مویم نخواهد زد

علی اصغر سر انگشت مرا دندان نمی‌گیرد

خاک مسیح

پرسید از قبیله که این سرزمین کجاست؟ این سرزمین غمزده در چشمم آشناست این خاک بوی تشنگی و گریه می دهد گفتند:«غاضریه» و گفتند:«نینوا»ست دستی کشید بر سر و بر یال ذوالجناح آهسته زیر لب به خودش گفت: کربلاست

 

خاک مسیح

پرسید از قبیله که این سرزمین کجاست؟ این سرزمین غمزده در چشمم آشناست این خاک بوی تشنگی و گریه می دهد گفتند:«غاضریه» و گفتند:«نینوا»ست دستی کشید بر سر و بر یال ذوالجناح آهسته زیر لب به خودش گفت: کربلاست

 

انگار که کهکشان به خاک آمده است

آن اسب سپید، سرخناک آمده است

از جنگل تیغ، سینه‌چاک آمده است

سرها بر روی نیزه‌ها می‌تابند

انگار که کهکشان به خاک آمده است

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×