دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
اسب بی سوار

دلخسته و بی‌قرار برمی‌گردد

در هاله‌ای از غبار برمی‌گردد

 

دل‌های زنان و کودکان می‌لرزد

چون اسب تو بی سوار برمی‌گردد  

 

یال‌هایی سوخته

با صدای روضه‌خوان رفتم به جایی سوخته

روضه‌خوان می‌خواند، اما با صدایی سوخته

 

باز هم شرمنده؛ در دستم ندارم بیشتر

واژه‌هایی آتشین، زلف رهایی سوخته

 

عشق مجنون گشت در دشت و بیابان بلا

می‌دهد از غم خبر حال خراب ذوالجناح

اضطراب افکنده بر دل، اضطراب ذوالجناح

 

عشق مجنون گشت در دشت و بیابان بلا

چرخ افتاد از نفس پیش شتاب ذوالجناح

غروب نینوا

هزاران رشتۀ زنجیر، بر پای بهار اینجاست

اسیر پنجه توفان، تمام برگ بار اینجاست

 

تمام سبزه‌ها در زیر پای خشم توفان سوخت  

پرستوهای احساس مهاجر، سوگوار اینجاست

 

عذرجویان

 

نیک‌پی اسب! چرا بی‌رخ شاه آمده‌ای؟

پیل بودی تو، چرا مات ز راه آمده‌ای؟

 

برگ برگشته و تن خسته و بگْسسته لگام

هوش خود باخته با حال تباه آمده‌ای

 

پی‌خجسته

 

از ذوالجناح، اهل حرم گشته شاه‌جو

از باد جُسته ز‌آن گل بر باد رفته، بو

 

هر یک به دور مرکب و جویای راکبش

وز روی و موی، گَرد برُفتش ز روی و مو

توفان اشک و آه

از زین فتاد چون به زمین، جسمِ شاه دین

افتاد شور و ولوله در عرش تا زمین

 

شد تیره آفتابِ جهان‌تاب، هم‌چو شب

در خاک و خون چو کرد غروب، آفتابِ دین

 

دل‌واپسی

 

ای اسب بی‌صاحب من! برگرد، کاری ندارم

می‏خواهم این جا نباشی، وقتی که جان می‏سپارم

 

می‏دانی، ای اسب زخمی! هنگام کوچم رسیده ا‌ست

گاه وداع من و توست، دیگر مجالی ندارم

 

چه آمد به سرش؟

 

ذوالجناحا! پدرم رفت و نیامد خبرش

به کجا رفت و چه رو داد و چه آمد به سرش؟

 

به سراغ علی‌ اکبر ز حرم شد بیرون

کشت خود را به یقین، بر سر جسم پسرش

 

جواب بچّه‌ها

چه تنها می‌رود غمگین به سوی خیمه‌ها! برگرد

پریشان‌یال زخمی! قاصد خون خدا! برگرد

 

نمی‌دانم چه در سر داری؟ امّا خوب می‌دانم

که در‌می‌مانی آن جا از جواب بچّه‌ها، برگرد

 

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×