دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
مرگ برادر

 

چو شاخى را همى بُرّى به دو نیم

دل شاخ دگر مى‌‏لرزد از بیم

 

عجب نبْوَد گر از مرگ برادر

برادر را شود سینه پُر‌آذر

حضرت ابوالفضل

«پُر بُوَد اجسام هر لشکر ز شاه

زآن زنندى تیغ بر اعداى جاه»

 

«شه یکى جان است و لشکر پُر از او

شاه چون آب است و آن اجسـام، جو»

 

سقّای حرم

جان عمو! برای حرم، فکر آب کن

رفع عطش، ز عترت «ختمی مآب» کن

 

سقّای تشنگان حریم خدا تویی

از بهر تشنگان حرم، فکر آب کن

 

 

آرزوی آب

 

عبّاس نام‌دار، چو پا در رکاب کرد

گفتا خِرَد که جلوه مگر بوتراب کرد

 

شد جلوه‌گر چو ماه بنی‌هاشم از حرم

خورشید را ز شرم رُخش، در حجاب کرد

نوای عشق

به سقّایی رود عبّاس و شور افکنده در دل‌ها

«اَلا یا اَیّها السّاقی! اَدِر کاْساً وَ ناوِلها»[i]

 

سر و دست و تن و جان داد و مقصودش نشد حاصل

«که عشق آسان نمود اوّل ولی افتاد مشکل‌ها»

 

آفتاب علقمه

  

فردوس ِدل، همیشه اسیر خیال توست

حتّی نگاه آینه، محو جمال توست

 

تو ساقی کرامت و لطف و اجابتی

این آب نیست، زمزمه‌های زلال توست

مدح و مصیبت حضرت ابالفضل العبّاس علیه السّلام

          

برخیز تا زنیم به دامان یار، دست

گیرد مگر ز عاشق خود آن نگار، دست

 

آن ماه‌چهره‌ای که به صد مهر می­‌کشد

خورشیدوار بر سر هر سنگ و خار، دست

نگاه نافذ او جذبۀ علی را داشت

   

مه سپهر وفا آفتاب امّ بنین

حسین روی و علی صولت و حسن آیین

 

جبین ز صدمۀ آهن چو مصحف پامال

بدن ز تیر شده بال جبرئیل امین

 

تمام هستی خود را به پای جانان ریخت

   

ز آب با جگر تشنه شست سقّا دست

کشید پا و نداد عاقبت به دریا دست

 

وجود او سپر مشک بود و بیم نداشت

از اینکه چشم دهد یا که سر دهد یا دست

حسین تشنه و سیراب وحشی صحراست

   

چو دید تشنۀ لب‌های خشک او دریاست

به آب خیره شد و ناله‌اش ز دل بر خاست

 

که آب از چه نگردیدی از خجالت آب

تو موج می‌زنی و تشنه یوسف زهراست

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×