دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
گُل خورشید

سبز شد سری بر نی، روبروی چشمانش

جان گرفت شعری تر، در گلوی چشمانش

 

شیهه‌­ای کشید و تاخت، روی شانه­‌های دشت

ذوالجناح خونینِ جستجوی چشمانش

مسافر کربلا

شعله می‌کشد در من عشق آتشین تو

می‌کشد مرا بویی سوی سرزمین تو

 

می‌شود شروع این بار سال هجری عشقی

تا به راه می‌افتی مست از مدینه تو

 

عشق کربلا دارد، کربلا بلا دارد

با بلاکشان گفتند سرّ سرزمین تو

بشنو از نی

«بشنو از نی چون حکایت می­‌کند»

«از جدایی­‌ها شکایت می­‌کند»

 

«کز نیستان تا مرا ببریده‌­اند»

چشم‌ها با نام من باریده‌­اند

 

گل نی

زانسوی کسی به شوقِ ری می‌آید

این سوی جنون از رگ و پی می‌آید

 

با دیدنِ خنجر دلِ زینب لرزید

از حادثه بویِ گُلِ نی می‌آید

شعله‌ور در خون

جنون گل می‌نماید تا بمانی شعله‌ور در خون

گلستانی بگردی در جهانی شعله‌ور در خون

 

زمین و آسمان تا حال می‌لرزند از آن روز

که بر پا کرده‌ای آتشفشانی شعله‌ور در خون

کعبۀ هاج و واج را دیروز، در معمای خود رها کردی

ساربان غریب می‌خواهی این همه مست را کجا ببری؟

تشنه آورده‌ای که آب دهی، یا به سرچشمۀ بقا ببری؟

 

کعبۀ هاج و واج را دیروز، در معمای خود رها کردی

یک قبیله ذبیح آوردی غرق خون تا دل از مِنا ببری

حسین کیست که عشق از حسین دم زده است

به صبح واقعه در خیل دوست دارانش

به ظهر حادثه در جمع بی‌قرارانش

غروب بر سر نی باز بین یارانش

به ذکر و زمزمه چاووش سربدارانش

به مناسبت وفات حضرت خدیجه (س)
ای وای از آن پیکری که بی کفن ماند

 

بالاتر از بالایی و بالانشینی

هر چند با ما خاکیان روی زمینی

 

شایستۀ وصف زبان کردگاری

نه درخور توصیف‌های این چنینی

کوتاه سروده
به غیر از عمر کوتاهی نمانده

 

برای خواهرت آهی نمانده

به غیر از عمر کوتاهی نمانده

 

به جز آوای قرآن از سر نی

برایش هیچ همراهی نمانده

هرکه شد خاک نشین درِ او بالا رفت

دل سائل به نظرهای کریمانه خوش است

بر در دوست نشستن چه فقیرانه خوش است

 

با گدایی درش منصب شاهانه خوش است

مست ساقی شدن از گوشۀ میخانه خوش است

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×