دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
در تن‌پوشی از شمشیر

به میدان می‌برم از شوق سربازی سرِ خود را

تو هم آماده کن، ای عشق!  کم‌کم خنجر خود را

 

مرا اگر آرزویی هست باور کن به جز این نیست

که در تن‌پوشی از شمشیر بینم پیکر خود را

سینه‌سرخان

باز شط تفتید و آب آتش گرفت

روح باغ از اضطراب آتش گرفت

 

باز چشم ارغوان آلوده است

شهد گل با شوکران آلوده است

سوخته

ای خماران را شرابی سوخته

ما عطشناکیم و آبی سوخته

 

بی تو در چاهیم و آهی آتشین

دردی از دور و طنابی سوخته

نامۀ خطی

سپرده دست عاشقان خدا پیالۀ تو را

شراب آسمانی هزار سالۀ تو را

 

به رنگ خون خود حنا به گیسویت گذاشته

کشیده دور ماه تا همیشه هالۀ تو را

شور نی‌نوا

دستانم تهی‌ست ...

نی‌ام

بی‌نوا

[اقرار می‌کنم]

می‌رفتی ...

پناه قافلۀ بی ­پناه! می­‌رفتی

به‌رغم دلهرۀ ذوالجناح می‌­رفتی

 

کسی برای تو دیگر نمانده بود آقا!

تو یک‌ تنه به دل آن سپاه می­‌رفتی

 

عرش نی

خورشید بر این تیره مغاک افتاده است؟

یا بر سر نی آن سر پاک افتاده‌ است؟

 

بر عرش نی از تلاوت او پیداست

هفتاد و دو سوره روی خاک افتاده‌ است

تفسیر خجسته

شوریده‌سری که شرح ایمان می‌کرد

هفتاد و دو فصل سرخ، عنوان می‌کرد

 

با نای بریده نیز بر منبر نی

تفسیر خجسته‌ای ز قرآن می‌کرد

 

حریر نور

چون دید به نوک نی سرش را خورشید

بر خاک، تن مطهرش را خورشید

 

آرام، حریر نور خود را گسترد

پوشاند برهنه پیکرش را خورشید!

 

چراغ سخن

درآتشی از آب و عطش سوخت تنت را

در دشت رها کرد تن بی کفنت را

 

پرپر شده بر خاک رها کرد و پراکند

در خاطره‌ها عطر خوش پیرهنت را

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×