دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
کلید کوچک

گل سرخ و سپید کوچک ما

اصغر ما شهید کوچک ما

 

ارتفاع حماسه را تیغ است

جنگجوی رشید کوچک ما

 

پردۀ نقاشی

ای ناب‌ترین صحنۀ صحرای جنون

سرپنجۀ کوچکت قلم، رنگت خون

 

آغوش پدر پردۀ نقاشی شد

یک غنچۀ نشکفته و یک تیر زبون

ارتفاع بی‌سر

تشییع کردیم خود را در ظهر داغی مکدر

تشییع کردیم خود را تا بارگاهت، کبوتر

 

عصیان سرخ شکنجه، بر جانت افکند پنجه

ما را بپران به اوجت، ای ارتفاع تو بی سر

خاطرات گهواره

چشم بستی به روی این دنیا، چشم بستی به روی هر چه که هست

روی بدعهدی و دروغ و نفاق، چشم بستی، دلت اگرچه شکست

 

باز، خواندی به گوش این مردم: من حسینم! حسین! خون خدا!

حرف اما به قلبشان ننشست، گرچه بر قلب سنگ خاره نشست

گریست

آسمان او را بغل کرد و سپس در برگریست

بوسه‌­ای زد بر گلویش بعد پیغمبر گریست

 

دف گرفتند آسمانی‌ها، ملائک کف زدند

ابرها ساقی شدند و آسمان ساغر گریست

شش ماه از تمامی مردان بزرگتر

دریا بلوغ عاطفۀ مرد کوچکی ست

آب و عطش حکایت ناورد کوچکی ست

 

در پیشگاه سرخی خون گلوی او

خورشید، نیم‌دایرۀ زرد کوچکی ست

تن به تن

لب تشنه می‌شوی تو و ای وای مادرت

بی‌تاب می‌شوی تو و بی‌خواب خواهرت

 

اینجا برای حلق تو یک قطره آب نیست

پس زودتر برو به سوی حوض کوثرت

انتخاب

تو را به جان عزیزت بخواب عزیز دلم

ببین که حال دلم شد خراب عزیز دلم

 

نفس نفس نزن اینگونه‌ ای همه نفسم

مکن تو مادر خود را عذاب عزیز دلم

کرمِ بیان

تو تشنه می‌روی و زمان سفر شده

یا روزهای تیره‌تر از شب سحر شده

 

گرم بیان خواهش خشک لبت شدم

دیدم لبت ز خون گلوی تو تر شده

 

اتمام حجت

آن کودکی که در دل میدان امان نداشت

تاب گلوی خشک ورا آسمان نداشت

 

می‌خواست یک کلام بگوید که تشنه‌ام

امّا هزار حیف که طفلی زبان نداشت

 

حیف

آنقدر توان در بدن مختصرت نیست

آنقدر که حال زدن بال و پرت نیست

 

بر شانه بینداز خودت را که نیفتی

حالا که توانایی از این بیشترت نیست

مضایقه

طفلی به روی دست، رجزخوان کربلا

در گردباد آخر طوفان کربلا

 

بر آسمان دست پدر همچو قرص بدر

در جزر و مد فتاده بیابان کربلا

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×