دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
خون عشق

جلوه می‌کرد در دلش که بنوش، کف دستی ولی نخورد از آب

آب را ریخت، آبرو داشت، باخت جان را به عشق و بُرد از آب

 

مرد لب تشنه دل به دریا زد، آب از دیدن عطش جا زد

بغض در بغض آرزوی لبش، چه گلوها که می‌فشرد از آب

به مناسبت روز حافظ
آخرین قطره

ناگهان سایۀ خورشید به صحرا افتاد

آسمان خم شده و ماه به دریا افتاد

 

پیش از این بود که مردی دل خود را گم کرد

آن چنان رفت که یکباره زمین جا افتاد

حضرت عباس (ع)

 

باز لیلی زد به گیسو شانه را                                    

سلسله جنبان شد این دیوانه را

 

سنگ بردارید ای فرزانگان                                      

ای هجوم آرنده بر دیوانگان

بی‌یاس، بی‌عبّاس

آن مشت آب

اگر به لب‌ها می‌رسید

تاریخ چه می‌کرد

بی‌عشق؟

افسوس

من آب روانم ای علمدار

من مایۀ جانم ای علمدار

 

شرمنده ز روی ماه اصغر

در هر دو جهانم ای علمدار

فدای سرت

این آب‌ها که ریخت فدای سرت که ریخت

اصلاً فدای ام‌ بنین، مادرت، که ریخت

 

گفته خدا دو بال برایت بیاورند

در آسمان علقمه بال و پرت که ریخت

سیراب تشنگی

ماه در آغوش خورشید از خجالت آب بود

ساقی آلاله‌ها در ساغرش مهتاب بود

 

نوشدارویی نبود و بودنش بیهوده بود

تکه تکه، پاره پاره، پیکر سهراب بود

تیغ دو دم

تیغ در بین دو ابروش به هم برگشته

آنکه ابروش چنان تیغ دو دم برگشته

 

بس که موزون و طراز است به چشمم انگار

پیش بالاش بلندای علم برگشته

مهریۀ زهرا

بریزی از عطش آتش به جانش

ولی مهریۀ زهرا بخوانش

 

که دست آب را از پشت بستی

ندادی روی خوش هرگز نشانش

تشنگی

 

به یادت برگزینم تشنگی را

که با تو همنشینم تشنگی را

 

تلاش خویش را کردم که شاید

ز لب‌هایت بچینم تشنگی را

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×