دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
روایت خورشید در چهار پرده (پردۀ اول)

فرصت کم است، دامن من را رها کنید

وقتش رسیده نذر پدر را ادا کنید

 

وقتش رسیده، نوبت جانبازی شماست

جان را فدای خامس آل عبا کنید

 

شیران نسل جعفر طیار، یا علی

رخصت اگر نداد مبادا حیا کنید

دو سطر از خورشید

و بعد نام تو بود و دو سطر از خورشید

دو دست کز افقی دور دست می‌تابید

 

همان دو قافیه از شعر شمعدانی‌ها

دو یادگاری زینب، دو آفتاب امید

داغ روبراه

پر کرده چشمانی، چقدر عاشق، نگاهش را

خورشید حالا زل زده چشمان ماهش را

 

شوری مجدد خیمه‌ها را ملتهب کرده‌ست

مادر مهیا کرده داغ روبراهش را

دو شعله‌پوش مصمم

دو نوجوان مصمم، دو آفتاب مبرهن

دو گردباد مهاجم، دو شعله پوش زره تن

 

دو سهم دامن زینب، سرود آینه بر لب

چهار شانه و زیبا، سیاه چشم و فروتن

جادۀ عشق

مادر، فدای انتظار چشم‌هایت

جان می‌پذیرم در بهار چشم‌هایت

آخر چرا در انتظار و اضطراب است

شهر پر از اشک و غبار چشم‌هایت؟

فرصت پرواز

پلکی بزن، مقابل چشمان مادرت

واگویه کن، شکوه سحرگاه آخرت

 

اینجا هنوز، فرصت پرواز باقی است

خود را گره بزن به بلندای باورت

زخم سرخ

وقتی که رفت، پشت سرش را نگاه کرد

در چشم‌های مضطربی، مشق آه کرد

 

با هر شمیم از نفس قدسی حسین

خود را دخیل بستۀ آن تکیه‌گاه کرد

 

و زینب که نلرزید ...

حیرتی نیست اگر یک شبه حیدر شده بود

در تب حادثه‌ها پشت برادر شده بود

 

از بهشت آمد و بارید بر اندام زمین

این چنین بود که تاریخ معطر شده بود

دو برگ سبز

هم رنگ غم، به معنی غربت

این سان مکن نگاه، خدا را!

در خیمه، جای خالی یاران

بر خاک، پیکر شهدا را

سهم زینب

دریای من! به ساحل چشمم کران بده

بر خاکِ تشنه‌کامِ عطش‌خیز، جان بده

 

یک عمر از نگاهِ تو نیرو گرفته‌ام

این بار هم تو خواهر خود را توان بده

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×