دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
لبِِ امام

از بام فتاده بام را می‌فهمد

در دام فتاده دام را می‌فهمد

 

لب تشنگی‌ات وقتِ شهادت یعنی

این مرد، لبِ امام را می‌فهمد

افتاده‌ترین مرد

لب تشنه‌تر از جام فتادی سردار؛

در آتشِ این دام فتادی سردار!

افتاده‌تر از تو مرد در عالم نیست

این‌گونه که از بام فتادی سردار!

نذر حضرت مسلم بن عقیل
هُِرم آه

اوج می‌گیرد خیالم تا افق‌های پگاهش

تا شکوه بی کرانش، تا بلندای نگاهش

 

با شفق مأنوس گشته، چشم‌های راز دارش

شعله‌ها سر می‌کشد از سوز اشک و هُرم آهش

 

عنکبوتان تارهایی از سیاهی می‌تنیدند

چنگ می‌زد او در آن شب بر سپیدای پگاهش

 

فرستاده

بر دامنِ تزویر و ریا چنگ زدند

یکبار دگر به عشق نیرنگ زدند

 

امروز تمامِ شهر بیعت کردند

فردا به فرستادۀ او سنگ زدند

به مناسبت شهادت مسلم بن عقیل (ع)
پذیرایی آتش و سنگ

دلم شور می‌زد که از دور دیدم

دو پیغام سرخ از بیابان رسیدند

سوارانی از کوفه و غصه‌هایش

که پیغمبر روضۀ یک شهیدند

 

به مناسبت شهادت مسلم بن عقیل (ع)
فکر فردای زینبی آقا

رو نزن؛ گوششان کَر است امشب

 با غم بی کسی مدارا کن

 همه دارند می‌روند آقا

 بی صدا گریه کن، تماشا کن

 

کوتاه سروده
ای شاهد غربت تو شهر کوفه

دیباچۀ عشق کربلایی مسلم!

چون روح پرنده‌ها رهایی مسلم

 

ای شاهد غربت تو شهر کوفه

با زخم غریبی آشنایی مسلم

غزل عاشورایی یوسفعلی میرشکاک
خیز و جامه نیلی کن...

خیز و جامه نیلی کن روزگار ماتم شد دور عاشقان آمد، نوبت محرم شد  

نبض جاده بیدار از بوی خون خورشید است کوفه رفتن مسلم گوییا مسلّم شد

زبان حال جناب مسلم در لحظات شهادتشان
کوچه کوچه می‏‌ر‌وم

کوچه کوچه می‌روم  شاید کسی پیدا کنم

ای دریغ از خانه‌ای تا لحظه ای مأوا کنم

 

کوچه گردی من از شهر مدینه باب شد

دست بسته اقتدا بر حضرت مولا کنم

 

گوئیا یک مرد از نامه نویسان نیست نیست

با که یا رب شکوه از این بی وفایی‌ها کنم؟

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×