دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
غریب‌تر

شبی که دیدۀ خود، پُر‌ ستاره می‌کردم

برای غربت دل، فکر چاره می‌کردم

 

به دانه‌های چو تسبیحِ اشک در دستم

برای آمدنت، استخاره می‌کردم

 

مجلس اغیار

 

عشقت آخر بدنم را به سرِ دار کشید

تن پاکم به سوی کوچه و بازار کشید

 

تار گیسوی تو بر‌بست دو دستم بر پشت

تا که آخر به سوی مجلس اغیار کشید

عاقبت عشق

گر بر سرِ دارم، خبر از یار بیارید

بر کشتۀ من، جانِ دگر بار بیارید

 

آرید اگر مژده از آن نرگس بیمار

بهر دل بیمار، پرستار بیارید

 

کربلای کوفه

هر چند، خشک و تشنه به مقصد رسیده بود

صد ابر از نگاه تَرَش، سر کشیده بود

 

کوهی که در مدینه به وقت جوانی‌اش

از آبشارِ صحبت مولا‌، چشیده بود

 

مهر بیعت

کارش، میان معرکه، بالا گرفته بود

شمشیر را به شیوۀ مولا گرفته بود

 

تنها میان مردمِ بیعت‌فروشِ شهر

انبوه کینه، دور و برش را گرفته بود

 

 

مهمان سرگردان

                

بیا مهمان سرگردان کوفی را تماشا کن ز احسان بهر این مهمان، سر و سامان مهیّا کن  

چو شمعی در ره عشقت سراپا سوختم امشب بیا پروانۀ پروانه را ای شمع! امضا کن

تنهاترین مسافر شب گرد کوفه بود

                 

آن روز کوفه حال و هوایی غریب داشت

وقتی نگاه‌ها همه بوی فریب داشت

 

تنهاترین مسافر شب گرد کوفه بود

آن زائری که همره خود عطر سیب داشت

السّلام علیک یا مسلم بن عقیل بن ابی‌طالب

                   

ز راهِ آمده از خانۀ خدا برگرد

اگر خودم به تو گفتم بیا، نیا برگرد

 

تو را به حیدر کرّار بگذر از کوفه

برای خاطر خیرالنّسا بیا برگرد

تشنۀ دیدار

                       

نقد جان بر کف و شرمنده به بازار توام

که بدین مایۀ ناچیز خریدار توام

 

سنگ‌ها از همه سو بر من آزاده زدند

به گناهی که در این شهر، گرفتار توام

تو علی هستی و من میثم تمّار توام

                 

گر چه ای یار! اسیر کف اغیار توام نی گرفتار عدو بلکه گرفتار توام  

نام تو ورد زبانم به سر دار شده است تو علی هستی و من میثم تمّار توام

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×