دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
رنگین کمان

رنگ عالم شد سیاه

در جهان عاطفه پیراهن غم شد سیاه

 

تکیه تکیه یاحسین

درغمت پیراهن این شهر کم کم شد سیاه

 

دست گدایی، سوی تو حاتم گرفته

ماه عزا آمد دل عالم گرفته

زهرا بنی یا بنی دم گرفته

 

هرکس به هر نحوی عزادار شما است

حتی خدا در عرش خود ماتم گرفته

 

درد فراق

هوای کهنۀ این شهر تازه دم کرده

گناهکاریمان «تنزل النقم» کرده

 

«ظلمت نفسی» ما را شنید دلبر و گفت:

امان ز نفس کسی که به خود ستم کرده

 

هوای محرم

این شهر را هوای محرم گرفته است

حال و هوای قلب مرا غم گرفته است

 

قبل از دهه برای عزای تو مادرم

اسپند و چایی و رطب بم گرفته است

 

حالت معراج

می‌وزد از ضبط صوت کودکی‌های پری

های‌های سنج و طبل و روضه‌های «کوثری»

 

چیزی از معنایشان هرگز نفهمیدم ولی

آتشی می‌‌زد به جانم نوحه‌های آذری

 

بوی عطش

باز هم کوچه و بازار، پر از غم شده است

بر سر و سینه بکوبید، محرّم شده است

 

هر طرف می‌‌نگرم بوی عطش می‌آید

غیرت آب از آنسوی عطش می‌آید

 

طوقی دل

طوقی دلم به گنبدت زائر شد

پرچم که سیاه شد قلم شاعر شد

 

پیک از طرف فاطمه آورده خبر

پیراهن مشکی شما حاضر شد

 

مثل محرّم

مرا با غصّه، محرم آفریدند

دلم را از گل غم آفریدند

 

همیشه در درونم روضه‌خوانی است

مرا مثل محرّم آفریدند

 

نوبت قربانی

حج‌ات قبول نوبت قربانی تو شد

وقت سماع و سلسله‌جنبانی تو شد

 

احرام بسته‌اند ملائک به دیدنت

برخیز! وقت آینه‌گردانی تو شد

 

مرهم لطف کن

بر دل بی‌درد ما غم لطف کن

زخم دل را باز مرهم لطف کن

 

بر کویر چشم‌های خشک ما

چشمه‌ای مانند زمزم لطف کن

 

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×