دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
دویده‌ام که ذبیح گلوی تو باشم

دمی که جان ز تن محتضر جدا بشود

همان دم است که دلبر ز بر جدا بشود

 

خودت بگو که شدی مجتبای این صحرا

بگو چگونه پسر از پدر جدا بشود

مثل سقّا

از میان خیمه تا گودال با سر آمده

این برادرزاده که جای برادر آمده

 

کیست این آزاده که پرواز دارد می‌کند

کیست این آزاده، انگار از قفس درآمده

یاس و یاسمن

یاس خوشبویی به روی یاسمن افتاده است

باز بین عرشیان ذکر نزن افتاده است

 

رفته تا بوسه دهد بر دست اربابش اگر

روی انگشتر عقیقی از یمن افتاده است

باید برای خود جگری دست و پا کنم

طفلی اگر بزرگ شود با کریم‌ها

یک روز می‌شود خودش از کریم‌ها

 

عبدلله حسین شدم از قدیم‌ها

دل می‌دهند دست عموها یتیم‌ها

 

طفل حسن شدم بغلت جا کنی مرا

تو هم عمو شدی گره‌ای وا کنی مرا

 

 

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×