- تاریخ انتشار: ۱۳۹۶/۰۹/۰۱
- بازدید: ۳۷۶۸
- شماره مطلب: ۹۲۰۰
-
چاپ
گل بی خار
به یا قدوس، به یارب، به زینب
عبادت میکند هر لب به زینب
خدا را دیدهام امشب به زینب
بدهکار است این مذهب به زینب
دو عالم تکیه دارد بر عصایش
میافتم شصت و نه دفعه به پایش
وقار آمد به پابوس وقارش
علی حظ میکند از اقتدارش
خدا بوده فقط آموزگارش
برون زد از دهانش ذولفقارش
نگو یک زن! بگو یک مردآموز
شده زینب، ولی زهراست امروز
نخی از چادرش نور است زینب
ولی الله مستور است زینب
ز فهم این و آن دور است زینب
میان خیمه در طور است زینب
چه بهتر از حرم لشگر بسازند
برادرها به این خواهر بنازند
همه رفتند، تنها مانده حالا
و دردش بی مداوا مانده حالا
ز زنهای حرم جا مانده حالا
به یادش حرف زهرا مانده حالا
تمام دشت پیچیده خبرها
رسیده نوبت رزم پسرها
عزیزم یار آوردم برایت
گل بی خار آوردم برایت
علاج کار آوردم برایت
دو تا سردار آوردم برایت
نگو نه! تا به شب رو میزنم من
به پیش پات زانو میزنم من
نزن تکیه به نیزه! خواهرت هست
سر ناقابلم نذر سرت هست
تنی لاغر فدای پیکرت هست
ببین پشت سرت را، لشگرت هست
بده شمشیر را دستم بگیرم
رجز خوان باشم، اینجا دم بگیرم
به میدان میروند این دو برایت
زمین خوردند اگر، اصلاً فدایت
نبینم بغض مانده در صدایت
نبینم لرز افتاده به پایت
نبینم شرمت از چشمان زینب
فدای تار مویت، جان زینب
چه بهتر جان دهند اینها به پیکار
نبینند ازدحام جمع اشرار
همان وقتی که میبینند انظار
همان وقتی که میآیم به بازار
نبینند احترامم را شکستند
مرا در پیش مردم دست بستند
-
حیف عباس، که توصیف به ظاهر بشود
محضر آب، دم از پاکی دریا نزنید
محضر خاک، دم از وسعت صحرا نزنید
تا زمانی که ندادید ضرر پای نگار
لاف بیهودۀ عاشق شدن اینجا نزنید
-
سزاوار گل، خندۀ خار نیست
سر خاک تو بی خبر آمدم
عزادارم و خون جگر آمدم
درست است بی بال و پر آمدم
به شوق تو اما، به سر آمدم
-
مصیبت نامه
ای سربلندی پیمبرها سر تو
تابیده مثل ماه بر دنیا، سر تو
رفتم تمام شهرها را با سر تو
دیدی رسیدم آخرش بالا سر تو
-
بر پای سفرۀ تو نشستیم یا حسن
پا از گلیم بیشتر انداخته گدا
وقتی به خاک پات، سر انداخته گدا
اطراف صحن بال و پر انداخته گدا
گر سوی گنبدت نظر انداخته گدا
گل بی خار
به یا قدوس، به یارب، به زینب
عبادت میکند هر لب به زینب
خدا را دیدهام امشب به زینب
بدهکار است این مذهب به زینب
دو عالم تکیه دارد بر عصایش
میافتم شصت و نه دفعه به پایش
وقار آمد به پابوس وقارش
علی حظ میکند از اقتدارش
خدا بوده فقط آموزگارش
برون زد از دهانش ذولفقارش
نگو یک زن! بگو یک مردآموز
شده زینب، ولی زهراست امروز
نخی از چادرش نور است زینب
ولی الله مستور است زینب
ز فهم این و آن دور است زینب
میان خیمه در طور است زینب
چه بهتر از حرم لشگر بسازند
برادرها به این خواهر بنازند
همه رفتند، تنها مانده حالا
و دردش بی مداوا مانده حالا
ز زنهای حرم جا مانده حالا
به یادش حرف زهرا مانده حالا
تمام دشت پیچیده خبرها
رسیده نوبت رزم پسرها
عزیزم یار آوردم برایت
گل بی خار آوردم برایت
علاج کار آوردم برایت
دو تا سردار آوردم برایت
نگو نه! تا به شب رو میزنم من
به پیش پات زانو میزنم من
نزن تکیه به نیزه! خواهرت هست
سر ناقابلم نذر سرت هست
تنی لاغر فدای پیکرت هست
ببین پشت سرت را، لشگرت هست
بده شمشیر را دستم بگیرم
رجز خوان باشم، اینجا دم بگیرم
به میدان میروند این دو برایت
زمین خوردند اگر، اصلاً فدایت
نبینم بغض مانده در صدایت
نبینم لرز افتاده به پایت
نبینم شرمت از چشمان زینب
فدای تار مویت، جان زینب
چه بهتر جان دهند اینها به پیکار
نبینند ازدحام جمع اشرار
همان وقتی که میبینند انظار
همان وقتی که میآیم به بازار
نبینند احترامم را شکستند
مرا در پیش مردم دست بستند