- تاریخ انتشار: ۱۳۹۳/۱۰/۰۵
- بازدید: ۴۶۱۶
- شماره مطلب: ۷۸۹
-
چاپ
تقدیم به حضرت فاطمۀ صغری (سلام الله علیها)
همره کاروان عاشورا
کردهای هفت شهرغم راطیّ
مادر داغهای بی پایان
دختر دردهای پی درپی
چشم تا بازکردهای هر روز
داغ از پشت داغ آمده است
دیرسالی است ازهوای بقیع
بوی داغ و چراغ آمده است
رو به این شهربی خیال آرام
بازکن کربلای چشمت را
گریه کن گریه، دختر خورشید
بتکان ابرهای چشمت را
گریه کن گریه، تا سبک بشوی
سربده شرح بیقراری را
به هوای بقیع عادت کن
بتکان هرچه بغض داری را
گریه آبی است روی آتش دل
گریه رو میکند حقیقت را
گریههای تو شاید از این شهر
بتکاند غبارغفلت را
کربلا را توخوب میگویی
تو که خدّالتریب را دیدی
السلام علیک، بسم الله
تو که شیب الخضیب را دیدی
چشمهایت چقدرعاشوراست
بوی باران گرفته روسریات
چادرت خاکی است این یعنی
شده سهم تو ارث مادریات
بین یک شهرکینه و تزویر
ذرّهای هم نبود واهمهات
بست دست و زبان دشمن را
خطبههای شبیه فاطمهات
ماه منظومۀ حسین! هنوز
ازنگاهت پرنده میبارد
روضۀ قتلگاه را تو بخوان
مادرت روضه دوست میدارد
دختری که صلابت سخنش
آبروی یزید را برده
شانههایش هنوز میلرزد
یاد لبهای خیزران خورده
-
همای عشق
گشود جانب دریا، نگاه شعلهورش را
همان نگاه که میسوخت از درون، جگرش را
به دور دست بیابان نگاه کرد چگونهگرفته بود عطش، خیمه خیمه، دور و برش را
-
باز این چه نوحه و...
حال وهوای، کوچه غم آلود و درهم است
پرچم به اهتزاز درآمد، محرم است
نامت، هنوز هم هیجان میدهد مرااین بیرق سیاه، تکان میدهد مرا
-
چشمۀ حیات
افلاکیان برای تو، ماتم گرفتهاند
دلها دوباره، شور محرم گرفتهاند
حبل المتین ترین، تویی و دامن تو راعمری است عاشقان تو محکم گرفتهاند
تقدیم به حضرت فاطمۀ صغری (سلام الله علیها)
همره کاروان عاشورا
کردهای هفت شهرغم راطیّ
مادر داغهای بی پایان
دختر دردهای پی درپی
چشم تا بازکردهای هر روز
داغ از پشت داغ آمده است
دیرسالی است ازهوای بقیع
بوی داغ و چراغ آمده است
رو به این شهربی خیال آرام
بازکن کربلای چشمت را
گریه کن گریه، دختر خورشید
بتکان ابرهای چشمت را
گریه کن گریه، تا سبک بشوی
سربده شرح بیقراری را
به هوای بقیع عادت کن
بتکان هرچه بغض داری را
گریه آبی است روی آتش دل
گریه رو میکند حقیقت را
گریههای تو شاید از این شهر
بتکاند غبارغفلت را
کربلا را توخوب میگویی
تو که خدّالتریب را دیدی
السلام علیک، بسم الله
تو که شیب الخضیب را دیدی
چشمهایت چقدرعاشوراست
بوی باران گرفته روسریات
چادرت خاکی است این یعنی
شده سهم تو ارث مادریات
بین یک شهرکینه و تزویر
ذرّهای هم نبود واهمهات
بست دست و زبان دشمن را
خطبههای شبیه فاطمهات
ماه منظومۀ حسین! هنوز
ازنگاهت پرنده میبارد
روضۀ قتلگاه را تو بخوان
مادرت روضه دوست میدارد
دختری که صلابت سخنش
آبروی یزید را برده
شانههایش هنوز میلرزد
یاد لبهای خیزران خورده