- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۱۰/۰۲
- بازدید: ۱۶۰۴
- شماره مطلب: ۵۸۹۸
-
چاپ
باز این چه نوحه و...
حال وهوای، کوچه غم آلود و درهم است
پرچم به اهتزاز درآمد، محرم است
نامت، هنوز هم هیجان میدهد مرا
این بیرق سیاه، تکان میدهد مرا
میگوید آسمان و زمین، در محرمت
توفانی از حماسه به پا میکند غمت
ابلاغ میکنند به یاران، سلام تو
قد میکشند باز علمها، به نام تو
این شعله، میفشاند آتش، به سر مرا
این داغ میپراکند از هم، جگر مرا
سوز دلم همیشگی و جاودانی است
شمعم، که اقتضای من، آتش زبانی است
هر جا که نام توست، مکان فرشته است
بر هر کتیبهای که ببینی، نوشته است
باز این چه شورش است که در خلق عالم است
باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است؟
باید در این حسینیه، از خود سفر کنیم
باید در این مقام، شبی را سحر کنیم
با کاروان گریه، مسافر شدم تو را
امشب در این حسینیه زائر شدم تو را
تا گفتم السلام علیکم، دلم شکست
نام حسین، بند دلم را ز هم گسست
دیدم که ابرهای جهان، گریه میکنند
در ماتمت زمین و زمان، گریه میکنند
دیدم عزای اشراف اولاد آدم است
دیدم سر ملائکه بر زانوی غم است
دیدم به خاک، در ثمین اوفتاده است
گویی که آسمان به زمین اوفتاده است
انگار در سیاهی شب، تیر میگریست
بر گریههای اصغر بی شیر میگریست
دیدم به جای گریۀ گل، خون چکیده بود
از بس رباب چنگ به صورت کشیده بود
دیدم خدا نشسته به سمت نگاه تو
عطر مسیح میوزد از قتلگاه تو
رفتم که شرح عصمت ثار اللهی کنم
چیزی نمانده بود که قالب تهی کنم
خورشید رنگ و بوی تغیر گرفته بود
تنگ غروب بود، فلک گر گرفته بود
ای تشنه کام! بود و نبود تو را چه شد
سقای یاسهای کبود تو را چه شد
بر اوج نیزهها، کلمات تو جاری است
این قصه، قصۀ تبر و استواری است
ای اسم اعظمت به زبانم علی الدوام
ما جاء غیر اسمک فی منتهی الکلام
آئین من تویی، که تویی دین راستین
بل ما وجدت غیرک فی قلبی الحزین
آن بحر پر خروش، دگر بی خروش بود
خورشید تکه تکۀ زینب، خموش بود
-
همای عشق
گشود جانب دریا، نگاه شعلهورش را
همان نگاه که میسوخت از درون، جگرش را
به دور دست بیابان نگاه کرد چگونهگرفته بود عطش، خیمه خیمه، دور و برش را
-
چشمۀ حیات
افلاکیان برای تو، ماتم گرفتهاند
دلها دوباره، شور محرم گرفتهاند
حبل المتین ترین، تویی و دامن تو راعمری است عاشقان تو محکم گرفتهاند
-
تقدیم به حضرت فاطمۀ صغری (سلام الله علیها)
همره کاروان عاشورا
کردهای هفت شهرغم را طیّ
مادر داغهای بی پایان
دختر دردهای پی درپی
باز این چه نوحه و...
حال وهوای، کوچه غم آلود و درهم است
پرچم به اهتزاز درآمد، محرم است
نامت، هنوز هم هیجان میدهد مرا
این بیرق سیاه، تکان میدهد مرا
میگوید آسمان و زمین، در محرمت
توفانی از حماسه به پا میکند غمت
ابلاغ میکنند به یاران، سلام تو
قد میکشند باز علمها، به نام تو
این شعله، میفشاند آتش، به سر مرا
این داغ میپراکند از هم، جگر مرا
سوز دلم همیشگی و جاودانی است
شمعم، که اقتضای من، آتش زبانی است
هر جا که نام توست، مکان فرشته است
بر هر کتیبهای که ببینی، نوشته است
باز این چه شورش است که در خلق عالم است
باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است؟
باید در این حسینیه، از خود سفر کنیم
باید در این مقام، شبی را سحر کنیم
با کاروان گریه، مسافر شدم تو را
امشب در این حسینیه زائر شدم تو را
تا گفتم السلام علیکم، دلم شکست
نام حسین، بند دلم را ز هم گسست
دیدم که ابرهای جهان، گریه میکنند
در ماتمت زمین و زمان، گریه میکنند
دیدم عزای اشراف اولاد آدم است
دیدم سر ملائکه بر زانوی غم است
دیدم به خاک، در ثمین اوفتاده است
گویی که آسمان به زمین اوفتاده است
انگار در سیاهی شب، تیر میگریست
بر گریههای اصغر بی شیر میگریست
دیدم به جای گریۀ گل، خون چکیده بود
از بس رباب چنگ به صورت کشیده بود
دیدم خدا نشسته به سمت نگاه تو
عطر مسیح میوزد از قتلگاه تو
رفتم که شرح عصمت ثار اللهی کنم
چیزی نمانده بود که قالب تهی کنم
خورشید رنگ و بوی تغیر گرفته بود
تنگ غروب بود، فلک گر گرفته بود
ای تشنه کام! بود و نبود تو را چه شد
سقای یاسهای کبود تو را چه شد
بر اوج نیزهها، کلمات تو جاری است
این قصه، قصۀ تبر و استواری است
ای اسم اعظمت به زبانم علی الدوام
ما جاء غیر اسمک فی منتهی الکلام
آئین من تویی، که تویی دین راستین
بل ما وجدت غیرک فی قلبی الحزین
آن بحر پر خروش، دگر بی خروش بود
خورشید تکه تکۀ زینب، خموش بود