- تاریخ انتشار: ۱۳۹۳/۰۹/۱۷
- بازدید: ۱۴۸۲
- شماره مطلب: ۷۱۹
-
چاپ
بتپرستی که مبدّل به مسلمان شده بود
ظاهرا قافلهای وارد میدان شده بود
که چنین هلهله در شهر فراوان شده بود
زخم یک توطئۀ شوم دهان وا میکرد
ماجرا بار دگر نیزه و قرآن شده بود
خواست اجرا بکند حکم خروج از دین را
بتپرستی که مبدّل به مسلمان شده بود
در میان شب نفرین شده و شادی شهر
گیسوان سر خورشید پریشان شده بود
قافله غافل از این بود که در طول سفر
دختری از نفس افتاده و گریان شده بود
آنطرف دست به سر داشت و میشد فهمید
سنگ هم گوشهای از بازی شیطان شده بود
**
از مدینه شدن شام همه فهمیدند
او نمایندۀ آن مادر پنهان شده بود
-
به ناچار
گفتند از او بگذر و بگذار به ناچار
رفتم نه به دلخواه، به اجبار به ناچار...
در حلقهای از اشک پریشان شده رفتم
آن گونه که انگشترت انگار به ناچار...
-
هر که دارد هوس کرببلا بسم الله
بازهم آب بهانه شد و یادت کردم
یادت افتادم و با گریه عبادت کردم
اشکها ریختم و، غسل شهادت کردم
روضه خوانت شدم وعرض ارادت کردم -
این پیادهروی برترین عزاداری است
دوباره شهر پر از شور و شوق و شیدایی است
دوباره حال همه عاشقان تماشایی است
که فصل پر زدن از انزوای تنهایی است
سفر حکایت یک اتفاق رویایی است
ببند بار سفر را که یار نزدیک است
طلوع صبح شب انتظار نزدیک است
بتپرستی که مبدّل به مسلمان شده بود
ظاهرا قافلهای وارد میدان شده بود
که چنین هلهله در شهر فراوان شده بود
زخم یک توطئۀ شوم دهان وا میکرد
ماجرا بار دگر نیزه و قرآن شده بود
خواست اجرا بکند حکم خروج از دین را
بتپرستی که مبدّل به مسلمان شده بود
در میان شب نفرین شده و شادی شهر
گیسوان سر خورشید پریشان شده بود
قافله غافل از این بود که در طول سفر
دختری از نفس افتاده و گریان شده بود
آنطرف دست به سر داشت و میشد فهمید
سنگ هم گوشهای از بازی شیطان شده بود
**
از مدینه شدن شام همه فهمیدند
او نمایندۀ آن مادر پنهان شده بود