- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۵/۰۳
- بازدید: ۱۵۲۴
- شماره مطلب: ۳۷۱۱
-
چاپ
به ناچار
گفتند از او بگذر و بگذار به ناچار
رفتم نه به دلخواه، به اجبار به ناچار...
در حلقهای از اشک پریشان شده رفتم
آن گونه که انگشترت انگار به ناچار...
شهری همه خواب و به لبت آیهای از کهف
تنها تو و یک قافله بیدار، به ناچار
ماندیم جدا از تو و با اشک گذشتیم
از هلهلۀ کوچه و بازار به ناچار
سوگند به لبهای تو صد بار شکستم
هر بار به یک علت و هر بار به ناچار
تو نیستی و ماندن من بی تو محال است
هر چند به ناچار به ناچار به ناچار
-
هر که دارد هوس کرببلا بسم الله
بازهم آب بهانه شد و یادت کردم
یادت افتادم و با گریه عبادت کردم
اشکها ریختم و، غسل شهادت کردم
روضه خوانت شدم وعرض ارادت کردم -
این پیادهروی برترین عزاداری است
دوباره شهر پر از شور و شوق و شیدایی است
دوباره حال همه عاشقان تماشایی است
که فصل پر زدن از انزوای تنهایی است
سفر حکایت یک اتفاق رویایی است
ببند بار سفر را که یار نزدیک است
طلوع صبح شب انتظار نزدیک است
-
بتپرستی که مبدّل به مسلمان شده بود
ظاهرا قافلهای وارد میدان شده بود
که چنین هلهله در شهر فراوان شدهبود
زخم یک توطئۀشوم دهان وا میکرد
ماجرا بار دگر نیزه و قرآن شده بود
به ناچار
گفتند از او بگذر و بگذار به ناچار
رفتم نه به دلخواه، به اجبار به ناچار...
در حلقهای از اشک پریشان شده رفتم
آن گونه که انگشترت انگار به ناچار...
شهری همه خواب و به لبت آیهای از کهف
تنها تو و یک قافله بیدار، به ناچار
ماندیم جدا از تو و با اشک گذشتیم
از هلهلۀ کوچه و بازار به ناچار
سوگند به لبهای تو صد بار شکستم
هر بار به یک علت و هر بار به ناچار
تو نیستی و ماندن من بی تو محال است
هر چند به ناچار به ناچار به ناچار