مشخصات شعر

دریا را...

مشک برداشت که سیراب کند دریا را

رفت تا تشنگی­‌اش آب کند دریا را

 

آب روشن شد و عکس قمر افتاد در آب

ماه می­‌خواست که مهتاب کند دریا را

 

تشنه می­‌خواست ببیند لب او را دریا

پس ننوشید که سیراب کند دریا را

 

کوفه شد علقمه، شقّ القمری دیگر دید

ماه افتاد که محراب کند دریا را

 

تا خجالت بکشد سرخ شود چهرۀ آب

زخم می­‌خورد که خوناب کند دریا را

 

ناگهان موج برآمد که رسید اقیانوس

تا در آغوش خودش خواب کند دریا را

 

آب مهریۀ گل بود و الّا خورشید

در توان داشت که مرداب کند دریا را

 

کاش روی دل خشکیدۀ ما آن ساقی

عکسی از چشم خودش قاب کند؛ دریا را

 

روی دست تو ندیده­‌ست کسی دریادل

چون خدا خواست که نایاب کند دریا را

دریا را...

مشک برداشت که سیراب کند دریا را

رفت تا تشنگی­‌اش آب کند دریا را

 

آب روشن شد و عکس قمر افتاد در آب

ماه می­‌خواست که مهتاب کند دریا را

 

تشنه می­‌خواست ببیند لب او را دریا

پس ننوشید که سیراب کند دریا را

 

کوفه شد علقمه، شقّ القمری دیگر دید

ماه افتاد که محراب کند دریا را

 

تا خجالت بکشد سرخ شود چهرۀ آب

زخم می­‌خورد که خوناب کند دریا را

 

ناگهان موج برآمد که رسید اقیانوس

تا در آغوش خودش خواب کند دریا را

 

آب مهریۀ گل بود و الّا خورشید

در توان داشت که مرداب کند دریا را

 

کاش روی دل خشکیدۀ ما آن ساقی

عکسی از چشم خودش قاب کند؛ دریا را

 

روی دست تو ندیده­‌ست کسی دریادل

چون خدا خواست که نایاب کند دریا را

۱ نظر
 
  • کاشیان ۱۳۹۳/۰۴/۲۷

    علاوه بر اشکالاتی که مربوط به ادیتور سایت است ، بیت اول " تشنگیش" درست است

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×