- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۵/۰۷
- بازدید: ۳۲۶۱
- شماره مطلب: ۴۳۴۴
-
چاپ
سر یا پیکر؟
پیکر هزار پاره و بر نوک نی سرش
گویم ز سرگذشت سرش یا ز پیکرش؟
گویم گر از سرش، سر او را بُرید شمر
در پیشِ چشمِ زینبِ غمدیده، خواهرش
گویم اگر ز پیکر او، کرد ابن سعد
از خاک ره ز ضرب سُم اسب بسترش
با ساربان به غیر محبّت چه کرده بود؟
کز بهر زر، نمود جدا، دست اطهرش
تقصیر او چه بود؟ ندانم که تا سه روز
از خاک برنداشت، کسی جسم انورش
آه از دمی! که او ز عطش داد جان و بود
شطّ فرات، موجزنان در برابرش
فریاد دخترش به فلک شد ز قحط آب
با آن که بود آب روان، مَهر مادرش
او نیمجان چو بسملِ در خون تپان ولیک
این یک به تیر میزد و آن یک به خنجرش
رخشنده گشت، کوکب «جودی»، چو آفتاب
افکند تا ز مهر حسین، سایه بر سرش
-
بپرس حال رباب
چرا به خاک فتاده، تن مطهّر تو؟
جدا نموده که ای شهریار من! سر تو؟
ز هیچ باب نپرسی چرا ز حال رباب؟
که هست خادمهای، یا حسین! بر در تو
-
نقد جان
پس از تو، جان برادر! چه رنجها که کشیدم
چه شهرها که نگشتم، چه کوچهها که ندیدم
به سختجانی خود آن قَدَر نبود گمانم
که بیتو، زنده ز دشت بلا، به شام رسیدم
-
داغ غمت
رفتم من و هوای تو از سر نمیرود
داغ غمت ز سینهی خواهر نمیرود
برخیز تا رویم، برادر! که خواهرت
تنها به سوی روضهی مادر نمیرود
-
تاب اسیری
اندر سریر ناز، تو خوش آرمیدهای
شادی از آن که رأس حسین را بریدهای
مسرور و شاد و خرّم و خندان به روی تخت
بنْشین کنون که خوب به مطلب رسیدهای
سر یا پیکر؟
پیکر هزار پاره و بر نوک نی سرش
گویم ز سرگذشت سرش یا ز پیکرش؟
گویم گر از سرش، سر او را بُرید شمر
در پیشِ چشمِ زینبِ غمدیده، خواهرش
گویم اگر ز پیکر او، کرد ابن سعد
از خاک ره ز ضرب سُم اسب بسترش
با ساربان به غیر محبّت چه کرده بود؟
کز بهر زر، نمود جدا، دست اطهرش
تقصیر او چه بود؟ ندانم که تا سه روز
از خاک برنداشت، کسی جسم انورش
آه از دمی! که او ز عطش داد جان و بود
شطّ فرات، موجزنان در برابرش
فریاد دخترش به فلک شد ز قحط آب
با آن که بود آب روان، مَهر مادرش
او نیمجان چو بسملِ در خون تپان ولیک
این یک به تیر میزد و آن یک به خنجرش
رخشنده گشت، کوکب «جودی»، چو آفتاب
افکند تا ز مهر حسین، سایه بر سرش