- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۴/۳۰
- بازدید: ۱۷۵۴
- شماره مطلب: ۳۱۵۰
-
چاپ
سوگند و صدا
قسم میخوردم به آن سردارِ بیسر
که از خونش شده کوثر معطّر
قسم خوردم به آن دست بریده
که دنیا مثلِ او هرگز ندیده
قسم خوردم به آن شش ماهۀ ناز
که بر بالِ پدر شد مست پرواز
قسم خوردم به آن گلهای پرپر
همه در عاشقی دلدار و دلبر
سَر و سِرّ نگاهم سبز باشد
خطوط روح و راهم سبز باشد
به رنگ زوزه و ذلّت ننالم
نگیرد بوی رخوت حال و قالم
قسم خوردم که زیبایی ببینم
هجوم عشق و شیدایی ببینم
ز شعر افسانه و افسون نبافم
نباشم مویهخوانِ مرگ و ماتم
در این ره، «هر چه باداباد!» گفتم
«خدایا، از تواَم آباد» گفتم
تمام واژهها را او خبر کرد
صدایش در دلِ عالم اثر کرد
به شور و شیوه مجنون نوشتم
به دست دل، به اشک و خون نوشتم
جلالی شد تمام واژههایم
حماسه در غزل ... رنگِ صدایم
بر این صبح و صدا تاری مبادا!
بر این رخسارهها خواری مبادا!
-
دلاویز
خیابان در خیابان داغ جاریست
زمین و آسمان در سوگواریست
بخوان، ای نوحهخوان! از داغ زهرا
که تاراج خزان شد باغ زهرا
-
نوای نینوا
بیا، بشنو نوای نینوا را
بسوز اسطورهها، افسانهها را
حقیقت نیست در آواز آنان
طریقت نیست در پروازِ آنان
-
هیهات!
حسین و اختیار ننگ؟ ... هیهات!
تبسُّم در غبارِ ننگ؟ ... هیهات!
ستم را یاوری کردن تباهیست
ستمکاری سیاهی، روسیاهیست
سوگند و صدا
قسم میخوردم به آن سردارِ بیسر
که از خونش شده کوثر معطّر
قسم خوردم به آن دست بریده
که دنیا مثلِ او هرگز ندیده
قسم خوردم به آن شش ماهۀ ناز
که بر بالِ پدر شد مست پرواز
قسم خوردم به آن گلهای پرپر
همه در عاشقی دلدار و دلبر
سَر و سِرّ نگاهم سبز باشد
خطوط روح و راهم سبز باشد
به رنگ زوزه و ذلّت ننالم
نگیرد بوی رخوت حال و قالم
قسم خوردم که زیبایی ببینم
هجوم عشق و شیدایی ببینم
ز شعر افسانه و افسون نبافم
نباشم مویهخوانِ مرگ و ماتم
در این ره، «هر چه باداباد!» گفتم
«خدایا، از تواَم آباد» گفتم
تمام واژهها را او خبر کرد
صدایش در دلِ عالم اثر کرد
به شور و شیوه مجنون نوشتم
به دست دل، به اشک و خون نوشتم
جلالی شد تمام واژههایم
حماسه در غزل ... رنگِ صدایم
بر این صبح و صدا تاری مبادا!
بر این رخسارهها خواری مبادا!