- تاریخ انتشار: ۱۳۹۴/۱۰/۰۳
- بازدید: ۲۱۸۵
- شماره مطلب: ۲۳۵۴
-
چاپ
حجاب عصمت تصویر خویشم
قضای خویشم و تقدیر خویشم
شراب چشمۀ اکسیر خویشم
چو «کاف» و «ها» و «یا» و «عین» و «صاد»م
که هر لحظه پی تفسیر خویشم
ز فیض شعله مستغنی است داغم
شرار آه دامنگیر خویشم
من آن بانوی محزونم که دیریست
سوار ناقۀ تقدیر خویشم
چو خورشیدم که تاب دیدنم نیست
حجاب عصمت تصویر خویشم
ز خطبه سنگ تهمتها نشد کم
خجل از سعی بیتأثیر خویشم
مرا بیگانگان بهتر شناسند
عزیز حلقۀ زنجیر خویشم
-
ختم دو دست
به روی سینۀ تو، جای بوسه حتّی نیست
وَ زخم خوردهتر از پیکرت، در این جا نیست
چه فکر میکند این جوی چشمْتنگ و خسیس؟
سرابِ برکۀ کوچک، حریف دریا نیست
-
سیمرغ فدایی
دل من بر سر این دار، صفایی دارد
وه! که این شهر، چه بام و چه هوایی دارد
خانۀ پیرزنی، خلوت زاویۀ من
هر که شد وحی به او، غار حرایی دارد
-
سیمرغ
زینب فرشته بود و پر خویش وا نکرد
این کار را براى رضاى خدا نکرد
پر میگشود اگر، همه را باد برده بود
سیمرغ بود و جلوۀ بى انتها نکرد -
هر سال با حسین تو تحویل میشود
گفتـنـد وزن و قافیــه تعطیـل میشود
قحطـی اسـتعاره وتمثـیلمیشود
قوت گرفت شایعه میگفت بعد از این
هر صورتی به آینه تحمیل میشود
حتـی خبـر رسـیـد کـه از سردی هـوا
گـلدسـته چـند ثـانـیه قندیل میشود
حجاب عصمت تصویر خویشم
قضای خویشم و تقدیر خویشم
شراب چشمۀ اکسیر خویشم
چو «کاف» و «ها» و «یا» و «عین» و «صاد»م
که هر لحظه پی تفسیر خویشم
ز فیض شعله مستغنی است داغم
شرار آه دامنگیر خویشم
من آن بانوی محزونم که دیریست
سوار ناقۀ تقدیر خویشم
چو خورشیدم که تاب دیدنم نیست
حجاب عصمت تصویر خویشم
ز خطبه سنگ تهمتها نشد کم
خجل از سعی بیتأثیر خویشم
مرا بیگانگان بهتر شناسند
عزیز حلقۀ زنجیر خویشم