دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
اشک حسرت

 

گریه، اى دختر رباب! مکن

نرگست، شیشۀ گلاب مکن

 

روى غم‌‏هاى جان، غمى مفزاى

ز اشک حسرت، دلم کباب مکن

وقت نزول

از پشت بام بر سرمان سنگ می‌زنند

بر زخم کهنۀ پرمان سنگ می‌زنند

 

وقت نزولِ سورۀ توحید بر لبت

ابلیس‌ها به باورمان سنگ می‌زنند

صاعقۀ خطابه

ای صبر تو، تازیانه بر پیکر ظلم

وی زخم اسارت تو، بر حنجر ظلم

 

چون صاعقۀ خطابه‌ات شعله کشید

باقی نگذاشت غیر خاکستر ظلم

زنجیر...

هنگام رحیل آسمان بود

دلشوره به جان آسمان بود

افتاد به دست و پای زینب

زنجیر مگر ز محرمان بود؟

بی‌چاره می‌کنم همۀ شهر شام را

آیینه‌دار قافلۀ بی‌قراری‌ام آیینه‌ام شکسته و گرد و غباری‌ام

 

بی‌چاره می‌کنم همۀ شهر شام را از ناله‌ها و گریۀ شب‌زنده‌داری‌ام

حجاب عصمت تصویر خویشم

قضای خویشم و تقدیر خویشم شراب چشمۀ اکسیر خویشم

 

چو «کاف» و «ها» و «یا» و «عین» و «صاد»م که هر لحظه پی تفسیر خویشم

بانگ لبیک

نیزه را سرور من بستر راحت کردی شام را غلغلۀ صبح قیامت کردی

بر لب تشنه‌ات آن روز حکایت می‌کرد خاتمی را که در انگشت شهادت کردی

زبان حال حضرت زینب (س)
داغ عطش

بانگ ترتیلی که روی نیزه‌ها پیچیده است بند بند مصحفی در بوریا پیچیده است از حرم داغ عطش چون خیمۀ ابری کبود دود آه تشنگان را تا کجا پیچیده است؟  

اضافه کن تو به نهج البلاغه خطبۀ عشق

بخوان برای خدا خطبه‌ات شنیدنی است و این حماسه به دست تو آفریدنی است بتاب بر شب این شهر یخ زده خورشید بگو که ماه تو بر نیزه نیز دیدنی است  

سلام علی قلب الزینب الصبور
زینب سرش شکسته ولی سرشکسته نیست

با دست بسته است، ولی دست بسته نیست

زینب سرش شکسته ولی سرشکسته نیست

 

هرچند سربه زیر، ولی سرفراز بود

زینب قیام کرده چون از پا نشسته نیست

 

زینب اسیر نیست، دو عالم اسیر اوست

اورا اسیر قافله خواندن، خجسته نیست

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×