- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۵/۰۷
- بازدید: ۳۰۴۱
- شماره مطلب: ۴۰۲۹
-
چاپ
سیمرغ فدایی
دل من بر سر این دار، صفایی دارد
وه! که این شهر، چه بام و چه هوایی دارد
خانۀ پیرزنی، خلوت زاویۀ من
هر که شد وحی به او، غار حرایی دارد
شب که شد داد زدم: کوفه میا، کوفه میا
مرغ حق در دل شب، صوت رسایی دارد
پیکرم تا به زمین خورْد، صدا کرد: «حسین»
شیشه از بام که افتاد، صدایی دارد
پشت دروازه، مرا فاتحهای مهمان کن
تا بدانند که این کشته، خدایی دارد
هم سرم، بیبدن و هم بدنم، بیکفن است
حالم از قسمت آینده، نمایی دارد
در سر بیبدنم هست هزاران نکته
سورۀ ما نیز «بسم اللَّه» و «با»یی دارد
دید خورشید که در بردن این نامه، شدم
دست بر دامنِ هر ذرّه که پایی دارد
همه از شش جهتم، فیض عظیمی بُردند
مسلم این جا، حرم و کرببلایی دارد
در جمال تو جلالی است که سر میخواهد
دلبر آن است که شمشیر و قبایی دارد
سر تصویر سلامت! ز شکستم غم نیست
حُسن تو، بهتر از این، آینههایی دارد
گر بریدند پر و بال مرا، شِکوه چرا؟
قلّۀ قاف تو، سیمرغ فدایی دارد
-
ختم دو دست
به روی سینۀ تو، جای بوسه حتّی نیست
وَ زخم خوردهتر از پیکرت، در این جا نیست
چه فکر میکند این جوی چشمْتنگ و خسیس؟
سرابِ برکۀ کوچک، حریف دریا نیست
-
سیمرغ
زینب فرشته بود و پر خویش وا نکرد
این کار را براى رضاى خدا نکرد
پر میگشود اگر، همه را باد برده بود
سیمرغ بود و جلوۀ بى انتها نکرد -
هر سال با حسین تو تحویل میشود
گفتـنـد وزن و قافیــه تعطیـل میشود
قحطـی اسـتعاره وتمثـیلمیشود
قوت گرفت شایعه میگفت بعد از این
هر صورتی به آینه تحمیل میشود
حتـی خبـر رسـیـد کـه از سردی هـوا
گـلدسـته چـند ثـانـیه قندیل میشود
سیمرغ فدایی
دل من بر سر این دار، صفایی دارد
وه! که این شهر، چه بام و چه هوایی دارد
خانۀ پیرزنی، خلوت زاویۀ من
هر که شد وحی به او، غار حرایی دارد
شب که شد داد زدم: کوفه میا، کوفه میا
مرغ حق در دل شب، صوت رسایی دارد
پیکرم تا به زمین خورْد، صدا کرد: «حسین»
شیشه از بام که افتاد، صدایی دارد
پشت دروازه، مرا فاتحهای مهمان کن
تا بدانند که این کشته، خدایی دارد
هم سرم، بیبدن و هم بدنم، بیکفن است
حالم از قسمت آینده، نمایی دارد
در سر بیبدنم هست هزاران نکته
سورۀ ما نیز «بسم اللَّه» و «با»یی دارد
دید خورشید که در بردن این نامه، شدم
دست بر دامنِ هر ذرّه که پایی دارد
همه از شش جهتم، فیض عظیمی بُردند
مسلم این جا، حرم و کرببلایی دارد
در جمال تو جلالی است که سر میخواهد
دلبر آن است که شمشیر و قبایی دارد
سر تصویر سلامت! ز شکستم غم نیست
حُسن تو، بهتر از این، آینههایی دارد
گر بریدند پر و بال مرا، شِکوه چرا؟
قلّۀ قاف تو، سیمرغ فدایی دارد