دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
عارض رخشنده

دوستان! این داستان دیگر است

                        نیست کوچک، داستان اکبر است

 

عقل، مجنون خود در این صحراستی

                        داستان زاده‌ی لیلاستی

 

آینۀ کوثر

 

ای روزگار سفله! علی ‌اکبر است، این

آیینۀ ملاحت پیغمبر است، این

 

بابش امام مطلق و جدّش رسول حق

از تیرۀ شریف‌ترین مادر است، این

بی تو پدر چگونه از این خاک پا شود؟

               

مگذار بین خیمه عزایت به پا شود

برخیز تا دل پدرت باز وا شود

 

برخیز ای مؤذّن بابا! اذان بگو

چیزی نمانده روح من از تن جدا شود

وعدۀ دیدار

روان به جانب میدان، علیّ‌ اکبر شد

جهان به دیدۀ لیلا ز شب سیه‌تر شد

 

چو بر شد از افق خیمه هم‌چو بدر منیر

جهان ز پرتو رخسار او، منوّر شد

 

مادر دل‌کباب

 

دل ناتوان لیلا، ز غم تو می‌گدازد

چه کند اگر نسوزد؟ چه کند اگر نسازد؟

 

تو سوار روی نی، مادر دل‌کبابت از پی

نه عجب اگر که در پای نی تو، سر ببازد

علی، سبط مرتضی

 

ببین که طایر طبعم مرا کجا آورد

به مکتب ادب و عشق ـ‌کربلاـ آورد

 

ز خیمه‌ای که عیان شد، رُخ نبی منظر

فتاده شمس به تمجید و مه حیا آورد

رخ تابان

از خیمه، شاه‌زاده چو آهنگ راه کرد

شاه از قفای او به تحیّر، نگاه کرد

 

اندر میان خویش و گروه مخالفان

سلطان دین، خدای جهان را گواه کرد

 

گفتا بدین گروه، فرستادم این غلام

کش هر که دید، یاد رسولِ اله کرد

ریاض بتول

چون اذن جنگ، اکبر فرخنده‌جان گرفت

آتش به‌ خرمن همه پیر و جوان گرفت

 

جان عزیز شاه جهان را به‌ لب رسانْد

دهر، آن جهانِ جان چو ز جانِ جهان گرفت

 

نظر یأس

 

اندر آن دَم که علی، جانب میدان می‌رفت

گویی از جسمِ حسین بن علی، جان می‌رفت

 

ریخت یعقوب‌صفت، اشک ز چشمان حسین

دید چون یوسف او، جانب ‌گرگان می‌رفت

داغ پسر

 

داغی که حسین از غم اکبر به جگر داشت

جز خالق اکبر ز دل او که خبر داشت؟

 

تا آن دم آخر که بریدند سرش را

او دیده‌ی حسرت به ‌سوی جسم پسر داشت

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×