دسترسی سریع به موضوعات اشعار
دیدار دیار
کاروان سوی مدینه شد روان
آه! از آن ساعت که چشم بانوان،
بر سواد شهر یثرب اوفتاد
روزگاری آمد ایشان را به یاد
بازگشت کاروان به مدینه
شنیدم کاروان غم قرینه
چو شد نزدیک در شهر مدینه
ز آه غم به پا خرگاه کردند
جهان پر ناله ز اشک و آه کردند
چهار صورت قبر
کی مدینه ز یاد خواهد برد
صحن چشمان گریه پوشت را
صبح تا شب کنار خاک بقیع
ناله و شیون و خروشت را
لب بزن، آتش از دهان افتاد
آسمان را مچاله کرد و گریست، یاد ِمنظومۀ جوان افتاد
اشکهایش شهاب شد غلطید، و در آن سمت کهکشان افتاد
رو به تسبیح آفتاب نشست، دانهدانه غروب را نخ کرد
تو مگر تشنه نیستی پسرم؟ لب بزن، آتش از دهان افتاد