دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
کاروان غم

کاروان غم شدی سوی حجاز

ز آتش غم، جمله در سوز و گداز

 

سیّد سجّاد گفتا با «بشیر»:

چون تو نبْوَد عاقل روشن‌ضمیر

 

یا اهل یثرب!

کاروان آمد همی با ره‌روان

تا که شد نزدیک یثرب، کاروان

 

سیّد سجاد بر جانش درود!

اندر آن‌جا آمد از محمل، فرود

 

یا جّدا!

چون «بشیر» از امر زین‌العابدین

وارد شهر مدینه شد غمین

 

بانگ زد: یا اهل یثرب! خاص و عام

بعد از این اندر مدینه «لامُقام»

 

 

دیبای سیاه

صبح‌گاهان، خیمه بیرون زد ز شام

اختران برج عزّ و احتشام

 

شد روان آن بانوان سوگ‌وار

سوی یثرب با دو چشم اشک‌بار

 

پروانه‌ام

من خانه‌دار خانه‌ای افسرده هستم

آرامش یک باغ طوفان خورده هستم

 

هر چند حیدر راهی این خانه‌ام کرد

بر غنچه‌های کوچکش پروانه‌ام کرد

 

عصای حوصله

عبا به روی سر انداخت سمت کوچه دوید

ورود قافله را از دهان شهر شنید

 

مسافران عزیزش ز راه می‌آیند

میان گریه چو ابر بهار می‌خندید

غبار غم

سلام دختر زهرا فدای چشم ترت

چه داغ‌های بزرگی نشسته بر جگرت

 

نگاه غرق غم تو شراره‌ام زده است

پر از غبار غم و ماتم است دور و برت

کاروان سالار

از جگر نالید«کلثوم» ملول

کای مدینه! هان! مکن ما را قبول

 

از تو ما روزی که بربستیم بار

هم‌عنان بودیم با اهل و تبار

 

حادثۀ عشق

دیدۀ «کلثوم» به یثرب فتاد

خسته شد از درد و ز پای ایستاد

 

ناله زد آن بلبل باغ وفا

از غم هجر گل و خار جفا

 

دریای گردون

چو از دور شد بارۀ آن دیار

به چشم دل‌افسردگان، آشکار

 

چو دریای گردون به جوش آمدند

بسی سخت‌تر در خروش آمدند

 

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×