- تاریخ انتشار: ۱۳۹۳/۱۱/۰۷
- بازدید: ۲۱۷۷
- شماره مطلب: ۹۸۶
-
چاپ
گریۀ مشک
باز این دل این دل توفانیام
میبرد تابی سر و سامانیام
انتظاری تازه دارد چشم من
میشکوفد خوشههای خشم من
چشم من چندیست قحطی خورده است
درعزای اشکهای مُرده است
خستهام من خستهام درماندهام
ازگروه عاشقان جا ماندهام
درعزای آل ماتم سوختم
آه ای اندوه مبهم سوختم
سوختم ای دل خدا را چارهای
ای جنون پایی ندارم بارهای
سوختم آتش گرفتم وای من
میتراود کربلا از نای من
میشکوفد خون دل با یاد او
من خرابم از جنون آباد او
ساقی امشب بادهام افزون بده
بادهای با ساغرمجنون بده
ساقی امشب بی قرارم آتشم
دردهای بی پناهی میکشم
آتشم من آتشی افروخته
سینهای دارم عزا اندوخته
سینهام جای عزای عالم است
«سینه مالامال درد وماتم است»
آه ای من ای منِ گم گشتهام
ای من غرق توهم گشتهام
سالها درانتظارت سوختم
ز اشتیاقت شعلهها اندوختم
درد ما درد جدایی ازخداست
دردِ ما بیگانگی با کربلاست
کربلا چندی غریب افتاده است
کربلا یک اتفاق ساده است؟
العطش ای ابررحمانی ببار
سوختم درشعلههای انتظار
راهی دشت رهایی گشتهام
بازامشب کربلایی گشتهام
کربلا درسینۀ دلخستههاست
کربلا ازباقی مردم جداست
عالمی مبهوت ماند ازکارشان
وز صدای سرخ آتشبارشان
زینب اما بس غریب افتاده است
خطبههایش بی نصیب افتاده است
خطبه یعنی اعتراضی آتشین
خطبه یعنی درد زین العابدین
خطبه یعنی همچو زینب استوار
با تبسم ایستادن پای دار
خطبه تجدید حسینی دیگر است
امتثالی ازعلی ّ اکبراست
خطبه زخم خونی احساس بود
زخم آتش پرورعباس بود
خطبه یعنی تشنگی آموختن
درکنار آب لب را دوختن
خطبه یعنی ذوالجناح بی سوار
برگریزان خزان درنوبهار
گریۀ مشک است برصحرای خشک
بوسۀ فیروزه برلبهای خشک
شعلهای درکوچه باغ ارغوان
آتشی برنای سرباز جوان
خطبه یعنی خیمههای شعله ور
عقدهها ازمردمان بی خبر
رقص شلاق است برجانهای پاک
پیکرعشق است بردیبای خاک
خطبه یعنی با خدا ساغرزدن
درجنون پیمانۀ آخر زدن
قصهای ازغربتی دیرینه است
داستان زخمهای سینه است
-
خلوت شب
سیاهی قصد جان شمع میکرد
و فکر روز قلعوقمع میکرد
حسین اما میان خلوت شب
نشسته خارها را جمع میکرد
-
محرم میرسد...
مجال گریهها کوتاه کوتاه
محرم میرسد لبتشنه از راه
به یاد غنچۀ نشکفته کم کم
فرو میغلتد از کنج گلوگاه
-
به یاد دستهای با وفایت
فرات از کام خشکتشرمناک است
زداغت آتشی در جان خاک است
به یاد دستهای با وفایت
گریبان دوبیتی چاک چاک است
-
شمار زخمها افزونِ افزون
یکی دریا، یکی دریاچۀ خون
شمار زخمها افزونِ افزون
محرم میزند آرام آرام
ز چشمان دوبیتیهام بیرون
گریۀ مشک
باز این دل این دل توفانیام
میبرد تابی سر و سامانیام
انتظاری تازه دارد چشم من
میشکوفد خوشههای خشم من
چشم من چندیست قحطی خورده است
درعزای اشکهای مُرده است
خستهام من خستهام درماندهام
ازگروه عاشقان جا ماندهام
درعزای آل ماتم سوختم
آه ای اندوه مبهم سوختم
سوختم ای دل خدا را چارهای
ای جنون پایی ندارم بارهای
سوختم آتش گرفتم وای من
میتراود کربلا از نای من
میشکوفد خون دل با یاد او
من خرابم از جنون آباد او
ساقی امشب بادهام افزون بده
بادهای با ساغرمجنون بده
ساقی امشب بی قرارم آتشم
دردهای بی پناهی میکشم
آتشم من آتشی افروخته
سینهای دارم عزا اندوخته
سینهام جای عزای عالم است
«سینه مالامال درد وماتم است»
آه ای من ای منِ گم گشتهام
ای من غرق توهم گشتهام
سالها درانتظارت سوختم
ز اشتیاقت شعلهها اندوختم
درد ما درد جدایی ازخداست
دردِ ما بیگانگی با کربلاست
کربلا چندی غریب افتاده است
کربلا یک اتفاق ساده است؟
العطش ای ابررحمانی ببار
سوختم درشعلههای انتظار
راهی دشت رهایی گشتهام
بازامشب کربلایی گشتهام
کربلا درسینۀ دلخستههاست
کربلا ازباقی مردم جداست
عالمی مبهوت ماند ازکارشان
وز صدای سرخ آتشبارشان
زینب اما بس غریب افتاده است
خطبههایش بی نصیب افتاده است
خطبه یعنی اعتراضی آتشین
خطبه یعنی درد زین العابدین
خطبه یعنی همچو زینب استوار
با تبسم ایستادن پای دار
خطبه تجدید حسینی دیگر است
امتثالی ازعلی ّ اکبراست
خطبه زخم خونی احساس بود
زخم آتش پرورعباس بود
خطبه یعنی تشنگی آموختن
درکنار آب لب را دوختن
خطبه یعنی ذوالجناح بی سوار
برگریزان خزان درنوبهار
گریۀ مشک است برصحرای خشک
بوسۀ فیروزه برلبهای خشک
شعلهای درکوچه باغ ارغوان
آتشی برنای سرباز جوان
خطبه یعنی خیمههای شعله ور
عقدهها ازمردمان بی خبر
رقص شلاق است برجانهای پاک
پیکرعشق است بردیبای خاک
خطبه یعنی با خدا ساغرزدن
درجنون پیمانۀ آخر زدن
قصهای ازغربتی دیرینه است
داستان زخمهای سینه است