مشخصات شعر

سائل خورشید

قدمتی که شاه دارد را گدا هم داشته

حکمتی که فقر دارد را غنی هم داشته

 

تا زمین خوردیم با نام تو سرپا می‌شدیم

دردهامان از طفولیت دوا هم داشته

 

سجده بر پای تو کردن منشأ توحید ماست

یاعلی در باطنش یا ربنا هم داشته

 

باز شد آغوش کعبه تا تو را دیده علی

پس بگو کعبه در اینجا آشنا هم داشته

 

رد شدی از کوچه و قومی مسلمانت شدند

کیمیای اصل را این خاک پا هم داشته

 

پیچش عمامه‌ات تا کهکشان‌ها می‌رسد

یاعلی تنها به داد ناتوان‌ها می‌رسد

 

یاعلی و یاعلی و یاعلی و یاعلی

مرتضی یعسوب دین، کرار علی، مولا علی

 

هرچه خوبی هست را دادست او یکجا به ما

هرچه خوبی هست را داریم یکجا با علی

 

انبیا را دیده هرکس که علی را دیده است

نوح، ابراهیم، یوسف، یونس و عیسی علی

 

اسم اعظم را که می‌گویند بر لب‌های ماست

السلام ‌ای حق مطلق، عالی اعلی، علی

 

هرچه می‌بینم تفاوت نیست بین این دوتا

هم علی زهرا شده، هم می‌شود زهرا علی

 

وصلۀ روی عبایت آبروی خلقت است

به تماشای عباداتت عبادت دعوت است

 

برق چشمان تو گه جبر است، گاهی اختیار

با سرانگشت تو می‌گردد مدار روزگار

 

وقت رد الشمس آمد، تو فقط یک اخم کن

دست و پا گم می‌کند از هیبتت لیل و نهار

 

در نجف خاکی شدن یعنی که معراجی شدن

جلوۀ نور خدا دارند ذرات غبار

 

بی همای رحمتش آواز‌ه‌ای دیگر نداشت

ای تمام آبروی شعر‌های شهریار

 

لا کریم الا علی، لا فیض الا نوکری

«لا فتی الا علی، لاسیف الا ذوالفقار»

 

نور پیشانیت نوری داد بر آفاق ما

دست خالی آمدیم ‌ای حضرت رزاق ما

 

پشت تو هرکس که راه افتاد، سلمان می‌شود

سائل خورشید هم یک روز تابان می‌شود

 

من نمی‌خواهم عقیقت را! فقط راهم بده

آنکه آمد زیر سقف تو، سلیمان می‌شود

 

آخر معراج احمد هم تو پیدا می‌شوی

آخر معراج هم پیش تو مهمان می‌شود

 

من نمی‌گویم خدایی تو، ولی آخر چرا

با صدای تو خدا حتی نمایان می‌شود

 

لطف اگر لطف تو باشد، دست اگر که دست تو

قنبر بی خانمان یک روزه سلطان می‌شود

 

از همان اول فقط دل بر شما دادیم بس

تا که در بند توایم، آزاد آزادیم و بس

 

از همین حالا هجوم غصه‌ها سر می‌رسد

روز شادی می‌رود، روز عزا سر می‌رسد

 

هر سلامی می‌کنی بی اعتنا رد می‌شوند

طعنۀ مردم جدا، غربت جدا سر می‌رسد

 

همسرت را پیش چشمت تازیانه می‌زنند

لحظۀ افتادن خیرالنسا سر می‌رسد

 

آتش در می‌رود تا خیمه‌ها روز دهم

بعد بلوای مدینه، کربلا سر می‌رسد

 

آن زمانی که ته گودال می‌افتد حسین

یک نفر با کهنه خنجر بی هوا سر می‌رسد

 

شهر تو با دخترت افسوس بد تا می‌کند

آل عصمت را به چه وضعی تماشا می‌کند

 

سائل خورشید

قدمتی که شاه دارد را گدا هم داشته

حکمتی که فقر دارد را غنی هم داشته

 

تا زمین خوردیم با نام تو سرپا می‌شدیم

دردهامان از طفولیت دوا هم داشته

 

سجده بر پای تو کردن منشأ توحید ماست

یاعلی در باطنش یا ربنا هم داشته

 

باز شد آغوش کعبه تا تو را دیده علی

پس بگو کعبه در اینجا آشنا هم داشته

 

رد شدی از کوچه و قومی مسلمانت شدند

کیمیای اصل را این خاک پا هم داشته

 

پیچش عمامه‌ات تا کهکشان‌ها می‌رسد

یاعلی تنها به داد ناتوان‌ها می‌رسد

 

یاعلی و یاعلی و یاعلی و یاعلی

مرتضی یعسوب دین، کرار علی، مولا علی

 

هرچه خوبی هست را دادست او یکجا به ما

هرچه خوبی هست را داریم یکجا با علی

 

انبیا را دیده هرکس که علی را دیده است

نوح، ابراهیم، یوسف، یونس و عیسی علی

 

اسم اعظم را که می‌گویند بر لب‌های ماست

السلام ‌ای حق مطلق، عالی اعلی، علی

 

هرچه می‌بینم تفاوت نیست بین این دوتا

هم علی زهرا شده، هم می‌شود زهرا علی

 

وصلۀ روی عبایت آبروی خلقت است

به تماشای عباداتت عبادت دعوت است

 

برق چشمان تو گه جبر است، گاهی اختیار

با سرانگشت تو می‌گردد مدار روزگار

 

وقت رد الشمس آمد، تو فقط یک اخم کن

دست و پا گم می‌کند از هیبتت لیل و نهار

 

در نجف خاکی شدن یعنی که معراجی شدن

جلوۀ نور خدا دارند ذرات غبار

 

بی همای رحمتش آواز‌ه‌ای دیگر نداشت

ای تمام آبروی شعر‌های شهریار

 

لا کریم الا علی، لا فیض الا نوکری

«لا فتی الا علی، لاسیف الا ذوالفقار»

 

نور پیشانیت نوری داد بر آفاق ما

دست خالی آمدیم ‌ای حضرت رزاق ما

 

پشت تو هرکس که راه افتاد، سلمان می‌شود

سائل خورشید هم یک روز تابان می‌شود

 

من نمی‌خواهم عقیقت را! فقط راهم بده

آنکه آمد زیر سقف تو، سلیمان می‌شود

 

آخر معراج احمد هم تو پیدا می‌شوی

آخر معراج هم پیش تو مهمان می‌شود

 

من نمی‌گویم خدایی تو، ولی آخر چرا

با صدای تو خدا حتی نمایان می‌شود

 

لطف اگر لطف تو باشد، دست اگر که دست تو

قنبر بی خانمان یک روزه سلطان می‌شود

 

از همان اول فقط دل بر شما دادیم بس

تا که در بند توایم، آزاد آزادیم و بس

 

از همین حالا هجوم غصه‌ها سر می‌رسد

روز شادی می‌رود، روز عزا سر می‌رسد

 

هر سلامی می‌کنی بی اعتنا رد می‌شوند

طعنۀ مردم جدا، غربت جدا سر می‌رسد

 

همسرت را پیش چشمت تازیانه می‌زنند

لحظۀ افتادن خیرالنسا سر می‌رسد

 

آتش در می‌رود تا خیمه‌ها روز دهم

بعد بلوای مدینه، کربلا سر می‌رسد

 

آن زمانی که ته گودال می‌افتد حسین

یک نفر با کهنه خنجر بی هوا سر می‌رسد

 

شهر تو با دخترت افسوس بد تا می‌کند

آل عصمت را به چه وضعی تماشا می‌کند

 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×