- تاریخ انتشار: ۱۳۹۶/۰۶/۰۱
- بازدید: ۵۸۲۲
- شماره مطلب: ۷۷۷۵
-
چاپ
حسین گفتن تو عرش را تکان داده
هر آنکه از سوی تو انتخاب خواهد شد
به ذره بودن خود آفتاب خواهد شد
میان طایفه مرجع حساب خواهد شد
فقیر دست تو عالی جناب خواهد شد
گدا کجا و تو با این مقام، آقا جان
به منبری که نشستی سلام، آقا جان
مقام علم، مقام تو را نشان داده
کلام نور تو بر حوزهها توان داده
کنیز خانهات آقا به مرده جان داده
حسین گفتن تو عرش را تکان داده
بساط روضه و گریه بپاست هر هفته
و صحن خانۀ تو کربلاست هر هفته
تو بین سجدهای و شعلهها بلند شده
چه دودی از در بیت الولا بلند شده
صدای نعرۀ یک بی حیا بلند شده
کسی برای جسارت ز جا بلند شده
طناب دست علی بسته شد به دستانت
نگاه کن به زن و بچۀ هراسانت
غریب در وسط شهر آشنا شدهای
عمامه از سرت افتاد و بی عبا شدهای
میان عربدهها بی سرو صدا شدهای
شبیه عمه، گرفتار اسبها شدهای
نفس بگیر، ندو بین کوچهها اینقدر
که اذیتت نکند باز درد پا اینقدر
اگرچه زندگیات آه و سربه سر درد است
اگرچه رد شدنت از سر گذر درد است
اگرچه بغض تو مابین صدنفر درد است
بگو که سهم تو هم از لگد کمردرد است؟
بگو که بر کف پای تو خار افتاده؟
گذار تو طرف نیزه دار افتاده؟
به هرطرف بدنت را که لشگری نکشید
کسی لباس تو را پیش مادری نکشید
کسی ز اهل و عیال تو روسری نکشید
ز گوش و گردن اطفال زیوری نکشید
به جسم بی رمق تو عصا زدند اصلاً؟
سر تو را بروی نیزهها زدند اصلاً؟
-
حیف عباس، که توصیف به ظاهر بشود
محضر آب، دم از پاکی دریا نزنید
محضر خاک، دم از وسعت صحرا نزنید
تا زمانی که ندادید ضرر پای نگار
لاف بیهودۀ عاشق شدن اینجا نزنید
-
سزاوار گل، خندۀ خار نیست
سر خاک تو بی خبر آمدم
عزادارم و خون جگر آمدم
درست است بی بال و پر آمدم
به شوق تو اما، به سر آمدم
-
مصیبت نامه
ای سربلندی پیمبرها سر تو
تابیده مثل ماه بر دنیا، سر تو
رفتم تمام شهرها را با سر تو
دیدی رسیدم آخرش بالا سر تو
-
بر پای سفرۀ تو نشستیم یا حسن
پا از گلیم بیشتر انداخته گدا
وقتی به خاک پات، سر انداخته گدا
اطراف صحن بال و پر انداخته گدا
گر سوی گنبدت نظر انداخته گدا
حسین گفتن تو عرش را تکان داده
هر آنکه از سوی تو انتخاب خواهد شد
به ذره بودن خود آفتاب خواهد شد
میان طایفه مرجع حساب خواهد شد
فقیر دست تو عالی جناب خواهد شد
گدا کجا و تو با این مقام، آقا جان
به منبری که نشستی سلام، آقا جان
مقام علم، مقام تو را نشان داده
کلام نور تو بر حوزهها توان داده
کنیز خانهات آقا به مرده جان داده
حسین گفتن تو عرش را تکان داده
بساط روضه و گریه بپاست هر هفته
و صحن خانۀ تو کربلاست هر هفته
تو بین سجدهای و شعلهها بلند شده
چه دودی از در بیت الولا بلند شده
صدای نعرۀ یک بی حیا بلند شده
کسی برای جسارت ز جا بلند شده
طناب دست علی بسته شد به دستانت
نگاه کن به زن و بچۀ هراسانت
غریب در وسط شهر آشنا شدهای
عمامه از سرت افتاد و بی عبا شدهای
میان عربدهها بی سرو صدا شدهای
شبیه عمه، گرفتار اسبها شدهای
نفس بگیر، ندو بین کوچهها اینقدر
که اذیتت نکند باز درد پا اینقدر
اگرچه زندگیات آه و سربه سر درد است
اگرچه رد شدنت از سر گذر درد است
اگرچه بغض تو مابین صدنفر درد است
بگو که سهم تو هم از لگد کمردرد است؟
بگو که بر کف پای تو خار افتاده؟
گذار تو طرف نیزه دار افتاده؟
به هرطرف بدنت را که لشگری نکشید
کسی لباس تو را پیش مادری نکشید
کسی ز اهل و عیال تو روسری نکشید
ز گوش و گردن اطفال زیوری نکشید
به جسم بی رمق تو عصا زدند اصلاً؟
سر تو را بروی نیزهها زدند اصلاً؟