- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۱۰/۰۲
- بازدید: ۸۹۱۶
- شماره مطلب: ۷۱۶۶
-
چاپ
نور فاطمی
آسمان در طلوع یک خورشید
میکند روزهای خود تمدید
این چه نوری است در افق پیدا
این چه نوری است؟ نورعشق و امید
در سحر جلوهاش که میگوید
نور او فاطمی است بی تردید
در میان سکوت سرد حجاز
گوش دل یک صدای ناز شنید
خبری آمد از سرادق عرش
گل بریزید، فاطمه خندید
پدرش دور خانه میگردد
بر لبش ان یکاد یا توحید
چشم در چشم کودکش دائم
مینماید خدای خود تمحید
تا که دستی برد به گیسویش
هر چه دلداده را کند تهدید
دیدگان حدیث روشن شد
تا که نور جمال او را دید
جبرئیل آمد و تبرک کرد
بال خود را به صورتش مالید
مثل گردونۀ زمین و زمان
با ملائک به دور او چرخید
او که باشد؟ امیر انس و جان
سومین نسل حضرت سلطان
قامت عشق کاملا خم شد
ساغر و جام و باده در هم شد
انبیا صف کشیده مستانه
در تحیر تمام عالم شد
هر چه میشد ز عاشقی رو کرد
جلوۀ کاملش در آن دم شد
صحنۀ درس عشق بازیها
بین گهوارهای مجسم شد
بین دریای پر تلاطم عشق
چه بگویم که صبر دل کم شد
دل عالم شد آب تا اینکه
لحظۀ بوسهای فراهم شد
با شکوه صدای این لبها
طپش سینهها منظم شد
از صفای همین محبتها
رشتۀ دین به عشق محکم شد
بهر تبریک این ولادتها
حضرت رب عشق ملزم شد
صله بر دوستان این آقا
دوری از آتش جهنم شد
او که باشد؟ امیر انس و جان
سومین نسل حضرت سلطان
من که هستم؟ ز سائلان حرم
او که باشد؟ خدای جود و کرم
نازم او را که نازدار خداست
ناز او را به جان و دل بخرم
از گدایان سامرا بودن
آبرویم شده چو تاج سرم
قبلهگاه کرامت او باشد
من به پیشش شبیه رهگذرم
چه بگویم ز دست معصیتم
بهر پرواز بسته بال و پرم
تا که گردیدم آشنا با او
شد جهانی غریبه در نظرم
حاجتی دارم از خداوندش
در میان دعای هر سحرم
کی شود تا اجازهای بدهد
دل خود را به صحن او ببرم
یک سحر وقت صحن گردیها
کند او بی قرار و در بدرم
هر وجب صحن او بشویم با
کوثر چشمهای پر گوهرم
خاک زیر قدوم زوارش
را کنم طوطیای چشم ترم
او که باشد؟ امیر انس و جان
سومین نسل حضرت سلطان
چه خبر از صفای عسگریین
دل گرفته برای عسگریین
چه خبر از شکوه گنبد او
از دو گلدستههای عسگریین
چه خبر از ضریح و کاشیها
مرقد دلربای عسگرییین
مانده از "سُرِّ مَن رَای" گویا
تلی از خاک جای عسگریین
در شب جشن دیده گریه کند
در غم روضههای عسگریین
آن بقیع و خرابیاش کم بود
شد اضافه عزای عسگریین
نذر سرداب مانده آثاری
نذر گنبد طلای عسگریین
روضه دارد وجب وجب خاکش
وای از کربلای عسگریین
میبرم من شکایت این قوم
پیش گاه خدای عسگریین
نسل اینان ز نسل کوچه بود
شاهدم نالههای عسگریین
گر بگویم میان کوچه چه شد
در بیاید صدای عسگریین
-
صلابت حیدری
تاج امامت است به روی سر شما
خیل ملائکند به دور و بر شما
قربان چهرهات که تجلی مصطفاست
قربان آن صلابت چون حیدر شما
-
پسر سوم زهرای تو، عبّاس شده
سحر مکه صفای دگری پیدا کرد
ناله سوخته دلها، اثری پیدا کرد
کعبه میخواست که دل را ز بتان پاک کند
دید فرزند خلیل و جگری پیدا کرد
-
آیههای کوثر
برخیز ای جوان! سر خود بر زمین مکش
تو زخم دیدهای، پر خود بر زمین مکش
ای مادریتر از همه، کم دست و پا بزن
پهلو شبیه مادر خود بر زمین مکش
-
خسوف قمر
عدهای بی سر و پا دور و برش خندیدند
پاسخ ناله و سوز و جگرش، خندیدند
مادری بود و جوان مرگ شد و آخر کار
همچنان فاطمه بر چشم ترش خندیدند
نور فاطمی
آسمان در طلوع یک خورشید
میکند روزهای خود تمدید
این چه نوری است در افق پیدا
این چه نوری است؟ نورعشق و امید
در سحر جلوهاش که میگوید
نور او فاطمی است بی تردید
در میان سکوت سرد حجاز
گوش دل یک صدای ناز شنید
خبری آمد از سرادق عرش
گل بریزید، فاطمه خندید
پدرش دور خانه میگردد
بر لبش ان یکاد یا توحید
چشم در چشم کودکش دائم
مینماید خدای خود تمحید
تا که دستی برد به گیسویش
هر چه دلداده را کند تهدید
دیدگان حدیث روشن شد
تا که نور جمال او را دید
جبرئیل آمد و تبرک کرد
بال خود را به صورتش مالید
مثل گردونۀ زمین و زمان
با ملائک به دور او چرخید
او که باشد؟ امیر انس و جان
سومین نسل حضرت سلطان
قامت عشق کاملا خم شد
ساغر و جام و باده در هم شد
انبیا صف کشیده مستانه
در تحیر تمام عالم شد
هر چه میشد ز عاشقی رو کرد
جلوۀ کاملش در آن دم شد
صحنۀ درس عشق بازیها
بین گهوارهای مجسم شد
بین دریای پر تلاطم عشق
چه بگویم که صبر دل کم شد
دل عالم شد آب تا اینکه
لحظۀ بوسهای فراهم شد
با شکوه صدای این لبها
طپش سینهها منظم شد
از صفای همین محبتها
رشتۀ دین به عشق محکم شد
بهر تبریک این ولادتها
حضرت رب عشق ملزم شد
صله بر دوستان این آقا
دوری از آتش جهنم شد
او که باشد؟ امیر انس و جان
سومین نسل حضرت سلطان
من که هستم؟ ز سائلان حرم
او که باشد؟ خدای جود و کرم
نازم او را که نازدار خداست
ناز او را به جان و دل بخرم
از گدایان سامرا بودن
آبرویم شده چو تاج سرم
قبلهگاه کرامت او باشد
من به پیشش شبیه رهگذرم
چه بگویم ز دست معصیتم
بهر پرواز بسته بال و پرم
تا که گردیدم آشنا با او
شد جهانی غریبه در نظرم
حاجتی دارم از خداوندش
در میان دعای هر سحرم
کی شود تا اجازهای بدهد
دل خود را به صحن او ببرم
یک سحر وقت صحن گردیها
کند او بی قرار و در بدرم
هر وجب صحن او بشویم با
کوثر چشمهای پر گوهرم
خاک زیر قدوم زوارش
را کنم طوطیای چشم ترم
او که باشد؟ امیر انس و جان
سومین نسل حضرت سلطان
چه خبر از صفای عسگریین
دل گرفته برای عسگریین
چه خبر از شکوه گنبد او
از دو گلدستههای عسگریین
چه خبر از ضریح و کاشیها
مرقد دلربای عسگرییین
مانده از "سُرِّ مَن رَای" گویا
تلی از خاک جای عسگریین
در شب جشن دیده گریه کند
در غم روضههای عسگریین
آن بقیع و خرابیاش کم بود
شد اضافه عزای عسگریین
نذر سرداب مانده آثاری
نذر گنبد طلای عسگریین
روضه دارد وجب وجب خاکش
وای از کربلای عسگریین
میبرم من شکایت این قوم
پیش گاه خدای عسگریین
نسل اینان ز نسل کوچه بود
شاهدم نالههای عسگریین
گر بگویم میان کوچه چه شد
در بیاید صدای عسگریین