- تاریخ انتشار: ۱۳۹۶/۰۲/۰۱
- بازدید: ۶۸۹۵
- شماره مطلب: ۷۰۹۸
-
چاپ
مریم خورد غبطه به فرزندى که دارم
من که جدا گشته ز سوى کبریایم
بنت الوقارم، مادر حجب و حیایم
در امر ظاهر نه، ولى در باطن کار
از بانیان واقعى هل اتایم
من برتر از زنهاى والاى بهشتم
من خانهدار حضرت شیر خدایم
من گرچه فیض از محضر زهرا نبردم
از راه زینب، محرم خیرالنسایم
مریم خورد غبطه به فرزندى که دارم
من مادر سقاى دشت کربلایم
من باغبان گلشن احساس هستم
ام البنینم، مادر عباس هستم
تا که عقیل آمد سراغم جان گرفتم
روزى پاک از سفرۀ یزدان گرفتم
پیغام حیدر روح تازه بر تنم داد
یعنى مدال از حضرت جانان گرفتم
تا خواستگار من امیرالمؤمنین شد
حاجات خود را از خدا آسان گرفتم
شکر خدا کردم که قابل دید ما را
جا در حریم صاحب قرآن گرفتم
وقت ورودم در حریم پاک زهرا
در ابتدا از زینبش دامان گرفتم
گفتم نیَم من بانوى خانه، عزیزم
بر مادرت سوگند من بر تو کنیزم
تا کمترین عضو سراى وحى گشتم
مأنوستر با آیههاى وحى گشتم
در درس تفسیر گل زهرا نشستم
تا از دل و جان آشناى وحى گشتم
محو خدا گشتم ادب را آفریدم
فانى فى الحیدر فداى وحى گشتم
من لیله القدرى شدم تا که خبردار
از ابتدا و انتهاى وحى گشتم
از خواندن آیات یوسف بهره بردم
تا مادر یوسف لقاى وحى گشتم
در بین یوسفها گلم زیباترین است
عباس من ماه امیرالمؤمنین است
تا که خدا عباس را بر من عطا کرد
امید پنهان على را بر ملا کرد
آل عبا دور مرا بگرفته بودند
چشم قشنگ کودکم محشر بپا کرد
دیدم على بوسه زند بر دست عباس
با گریهاش جشن تولد را عزا کرد
گفتم مگر عیبى بود در بازوى او
مولا مرا با راز پنهان آشنا کرد
گفتا که این زیبا لقا ذُخرالحسین است
او را علمدار شهادت کبریا کرد
زیبا نگهدارش که او مال حسین است
بر چشم او بنگر که دنبال حسین است
زیباتر از هر ماه میتابید عباس
بر بیت حیدر، نور مىبخشید عباس
زینب برایش مادرى مىکرد، آرى
بر پاى خواهر خوب مىخوابید عباس
لالایىاش آیات شمسُ والضحى بود
سرّ خدا را خوب مىفهمید عباس
در چشم زینب خیره مىشد کودک من
رخسار زهرا را در آن مىدید عباس
کودک ولى هیبت به زیر ابرویش بود
تنها براى یار مىخندید عباس
از کودکى اسم غیور کبریا بود
شیر رشید حضرت شیر خدا بود
او باب جنات النعیم اهلبیت است
آیینۀ ذات رحیم اهلبیت است
روز ازل حق روى عرش خود نوشته
عباس علمدار حریم اهلبیت است
در سفرهدارى و کرم در رزم و غیرت
شاگرد ممتاز کریم اهلبیت است
تا که رساند بر خدا پیغمبران را
نامش صراط مستقیم اهلبیت است
حق را اگر سوگند دادى بر حسینش
او باب احسان قدیم اهلبیت است
کرب و بلا را نام او کرب و بلا کرد
یک نعره زد در علقمه، محشر بپا کرد
عباس را معصوم تنها مىشناسد
او را که بى همتاست زهرا، مىشناسد
وقتى که دستش مىشود باب شفاعت
عالم مقامش را به فردا مىشناسد
فرمود «زُقّ العلم زَقّا» در مدیحش
اوج کمالش را شه ما مىشناسد
بر دختر چشم انتظار خیمه سوگند
یک مشک پاره غیرتش را مىشناسد
آب فرات و خاک علقم باد صحرا
او را بنام پاک سقّا مىشناسد
او رفت و زینب ماند و زنجیر و اسارت
افتادن او شد شروع هر جسارت
مریم خورد غبطه به فرزندى که دارم
من که جدا گشته ز سوى کبریایم
بنت الوقارم، مادر حجب و حیایم
در امر ظاهر نه، ولى در باطن کار
از بانیان واقعى هل اتایم
من برتر از زنهاى والاى بهشتم
من خانهدار حضرت شیر خدایم
من گرچه فیض از محضر زهرا نبردم
از راه زینب، محرم خیرالنسایم
مریم خورد غبطه به فرزندى که دارم
من مادر سقاى دشت کربلایم
من باغبان گلشن احساس هستم
ام البنینم، مادر عباس هستم
تا که عقیل آمد سراغم جان گرفتم
روزى پاک از سفرۀ یزدان گرفتم
پیغام حیدر روح تازه بر تنم داد
یعنى مدال از حضرت جانان گرفتم
تا خواستگار من امیرالمؤمنین شد
حاجات خود را از خدا آسان گرفتم
شکر خدا کردم که قابل دید ما را
جا در حریم صاحب قرآن گرفتم
وقت ورودم در حریم پاک زهرا
در ابتدا از زینبش دامان گرفتم
گفتم نیَم من بانوى خانه، عزیزم
بر مادرت سوگند من بر تو کنیزم
تا کمترین عضو سراى وحى گشتم
مأنوستر با آیههاى وحى گشتم
در درس تفسیر گل زهرا نشستم
تا از دل و جان آشناى وحى گشتم
محو خدا گشتم ادب را آفریدم
فانى فى الحیدر فداى وحى گشتم
من لیله القدرى شدم تا که خبردار
از ابتدا و انتهاى وحى گشتم
از خواندن آیات یوسف بهره بردم
تا مادر یوسف لقاى وحى گشتم
در بین یوسفها گلم زیباترین است
عباس من ماه امیرالمؤمنین است
تا که خدا عباس را بر من عطا کرد
امید پنهان على را بر ملا کرد
آل عبا دور مرا بگرفته بودند
چشم قشنگ کودکم محشر بپا کرد
دیدم على بوسه زند بر دست عباس
با گریهاش جشن تولد را عزا کرد
گفتم مگر عیبى بود در بازوى او
مولا مرا با راز پنهان آشنا کرد
گفتا که این زیبا لقا ذُخرالحسین است
او را علمدار شهادت کبریا کرد
زیبا نگهدارش که او مال حسین است
بر چشم او بنگر که دنبال حسین است
زیباتر از هر ماه میتابید عباس
بر بیت حیدر، نور مىبخشید عباس
زینب برایش مادرى مىکرد، آرى
بر پاى خواهر خوب مىخوابید عباس
لالایىاش آیات شمسُ والضحى بود
سرّ خدا را خوب مىفهمید عباس
در چشم زینب خیره مىشد کودک من
رخسار زهرا را در آن مىدید عباس
کودک ولى هیبت به زیر ابرویش بود
تنها براى یار مىخندید عباس
از کودکى اسم غیور کبریا بود
شیر رشید حضرت شیر خدا بود
او باب جنات النعیم اهلبیت است
آیینۀ ذات رحیم اهلبیت است
روز ازل حق روى عرش خود نوشته
عباس علمدار حریم اهلبیت است
در سفرهدارى و کرم در رزم و غیرت
شاگرد ممتاز کریم اهلبیت است
تا که رساند بر خدا پیغمبران را
نامش صراط مستقیم اهلبیت است
حق را اگر سوگند دادى بر حسینش
او باب احسان قدیم اهلبیت است
کرب و بلا را نام او کرب و بلا کرد
یک نعره زد در علقمه، محشر بپا کرد
عباس را معصوم تنها مىشناسد
او را که بى همتاست زهرا، مىشناسد
وقتى که دستش مىشود باب شفاعت
عالم مقامش را به فردا مىشناسد
فرمود «زُقّ العلم زَقّا» در مدیحش
اوج کمالش را شه ما مىشناسد
بر دختر چشم انتظار خیمه سوگند
یک مشک پاره غیرتش را مىشناسد
آب فرات و خاک علقم باد صحرا
او را بنام پاک سقّا مىشناسد
او رفت و زینب ماند و زنجیر و اسارت
افتادن او شد شروع هر جسارت