- تاریخ انتشار: ۱۳۹۶/۰۴/۰۱
- بازدید: ۱۸۶۳
- شماره مطلب: ۶۸۵۰
-
چاپ
نذر چشمهای زینب (س)
از همان ابتدا غزلهایم، نذر چشم پر آب زینب بود
ضربۀ آخر مراثی من، دل از غم کباب زینب بود
هرچه باشد رسالتم این است: راوی روضههای جانسوزم
بیت بیت دل من از آغاز، همگی از کتاب زینب بود
به دو راهی رسید قافله و پای رفتن سوی مدینه نداشت
باز هم به گواهی تاریخ، کربلا انتخاب زینب بود
گوشهای از خرابۀ تاریک، دل آزرده خاطرش جا ماند
جای خالی کودکی معصوم، غصۀ بی حساب زینب بود
سهمش از شام غیر ماتم نیست، دردهایش یکی دو تا هم نیست
داغ بعدی، نبود یک محرم، غم بعدی حجاب زینب بود
آنچه اشک مرا در آورده، فقط این است، هر چهل منزل
بعد هر پرسش نگاه ترش، تازیانه جواب زینب بود
مثل برگی که از درخت خزان، به زمین میرسد، زمین افتاد
بوی خونی که میرسید از خاک، علت التهاب زینب بود
به هوای مرور خاطرهها، ناخود آگاه گریه سر میداد
روزگاری حوالی کوفه، پای سقا رکاب زینب بود
زینب و فکر تشنگی؟ ابدا، آب در خیمه ها فراوان بود
«جرعه آبی به من بده سقا» حاجت مستجاب زینب بود
دین خود را به دین ادا کرد و دو گلش زیر دست و پا پژمرد
تا چهل روز کربلا مست عطر و بوی گلاب زینب بود
بعد مرثیه خوانیاش بر تل، بی رمق کنج خیمهاش افتاد
باز شکر خدا دم آخر، مادری در غیاب زینب بود
بدترین شکنجهها روحی ست، همهاش کعب نی که نیست فقط
خندۀ ابن سعد و شمر و شبث، مایۀ اضطراب زینب بود
سر خورشید روی نیزه نشست، سینه اش زیر نعل تازه شکست
وای از آن ساعتی که نامردی، درکمین نقاب زینب بود
اهل قرآن! مراد از «یاسین»، سر بر روی نی اگر باشد
شک ندارم حقیقت «والفجر»، مه از خون خضاب زینب بود
شاعرانه کمی نظر کردم و به روح قیام پی بردم
هر سر رفته بر نوک نیزه، علم انقلاب زینب بود
اربعینها بیاید و برود، همچنان با شکوه بنویسم
ما رأیت به غیر زیبایی، اوج تفسیر ناب زینب بود
-
سلوک عاشقی
زرق و برق سفرۀ شاهانه میخواهم چه کار؟
اشک چشمم هست، آب و دانه میخواهم چه کار؟
اولین شرط سلوک عاشقی، آوارگی ست
از ازل دربه درم، کاشانه میخواهم چه کار؟
-
سیب نوبر
از ملائک پر شده دور و بر ام البنین
بهر دیدار توای تاج سر ام البنین
آمدی از آسمان و عطر خوشبوی تنت
شهر را پر کرده سیب نوبر ام البنین
-
لباس شمر به تن کرد و منع آبت کرد
رسیده جان به لب اطهرت؛ ابالهادی
نشسته پیک اجل در برت؛ ابالهادی!
دوباره قصۀ زهر و دوباره نامردی
کبود شد همۀ پیکرت؛ ابالهادی!
-
میان روضۀ تو از هلال یاد میشود
یکی بخیل میشود، یکی جواد میشود
یکی مرید میشود، یکی مراد میشود
یکی امیر میشود، برای سلطنت ولی
یکی تمام عمر، عبد خانهزاد میشود
نذر چشمهای زینب (س)
از همان ابتدا غزلهایم، نذر چشم پر آب زینب بود
ضربۀ آخر مراثی من، دل از غم کباب زینب بود
هرچه باشد رسالتم این است: راوی روضههای جانسوزم
بیت بیت دل من از آغاز، همگی از کتاب زینب بود
به دو راهی رسید قافله و پای رفتن سوی مدینه نداشت
باز هم به گواهی تاریخ، کربلا انتخاب زینب بود
گوشهای از خرابۀ تاریک، دل آزرده خاطرش جا ماند
جای خالی کودکی معصوم، غصۀ بی حساب زینب بود
سهمش از شام غیر ماتم نیست، دردهایش یکی دو تا هم نیست
داغ بعدی، نبود یک محرم، غم بعدی حجاب زینب بود
آنچه اشک مرا در آورده، فقط این است، هر چهل منزل
بعد هر پرسش نگاه ترش، تازیانه جواب زینب بود
مثل برگی که از درخت خزان، به زمین میرسد، زمین افتاد
بوی خونی که میرسید از خاک، علت التهاب زینب بود
به هوای مرور خاطرهها، ناخود آگاه گریه سر میداد
روزگاری حوالی کوفه، پای سقا رکاب زینب بود
زینب و فکر تشنگی؟ ابدا، آب در خیمه ها فراوان بود
«جرعه آبی به من بده سقا» حاجت مستجاب زینب بود
دین خود را به دین ادا کرد و دو گلش زیر دست و پا پژمرد
تا چهل روز کربلا مست عطر و بوی گلاب زینب بود
بعد مرثیه خوانیاش بر تل، بی رمق کنج خیمهاش افتاد
باز شکر خدا دم آخر، مادری در غیاب زینب بود
بدترین شکنجهها روحی ست، همهاش کعب نی که نیست فقط
خندۀ ابن سعد و شمر و شبث، مایۀ اضطراب زینب بود
سر خورشید روی نیزه نشست، سینه اش زیر نعل تازه شکست
وای از آن ساعتی که نامردی، درکمین نقاب زینب بود
اهل قرآن! مراد از «یاسین»، سر بر روی نی اگر باشد
شک ندارم حقیقت «والفجر»، مه از خون خضاب زینب بود
شاعرانه کمی نظر کردم و به روح قیام پی بردم
هر سر رفته بر نوک نیزه، علم انقلاب زینب بود
اربعینها بیاید و برود، همچنان با شکوه بنویسم
ما رأیت به غیر زیبایی، اوج تفسیر ناب زینب بود