- تاریخ انتشار: ۱۳۹۳/۰۹/۰۵
- بازدید: ۲۱۲۵
- شماره مطلب: ۶۲۹
-
چاپ
سرنوشت آسمان و چرخ را وارونه کرد
بر کبودای زمین هنگامۀ محشر گذشت
آسمان در هالهای از خون وخاکستر گذشت
چشمهای خونفشان آسمان خشکید وسوخت
زآنچه در اوج عطش, بر چشمۀ کوثر گذشت
سرنوشت آسمان و چرخ را وارونه کرد
آنچه در گودال برانگشت و انگشترگذشت
در کنار رود تشنه, در میان نخلها
من نمیدانم چه بر عباس آبآور گذشت
ای جنونِ شعله ور! ای مرد! ای آتشفشان
پرتوی از ماجرایت زیر خاکستر گذشت
ابرهای تشنگی آن قدر باریدن گرفت
تا که در ناوردگاه عشق، خون از سر گذشت
ظهر عاشورا به روی نیزه ها تا گل کند
آفتاب از مشرق خونین ِ خنجر برگذشت!
شامِ غربت بود و نخلستان و صحرا و عطش
ماه آن شب از کنار آب تنهاتر گذشت…
-
در مصاف گلوی تو
خورشید، سر برهنه برون آمد چون گوی آتشین و، سراسر سوخت
آیینههای عرش ترک برداشت، قلب هزار پارۀ حیدر سوخت
از فتنههای فرقه نو بنیاد، آتش به هر چه بود و نبود افتاد
تنها نه روح پاک شقایق مرد، تنها نه بالهای کبوتر سوخت
-
ردّ عبور خون، صراط مستقیم است
آمد دوباره لحظههایِ بی قراری
عطرِ محرم در جهان گردیده جاری
در خون شکوفا گشته گلهای بهاری
شد رنگ و روی آسمان چون گُل، اناری
سرنوشت آسمان و چرخ را وارونه کرد
بر کبودای زمین هنگامۀ محشر گذشت
آسمان در هالهای از خون وخاکستر گذشت
چشمهای خونفشان آسمان خشکید وسوخت
زآنچه در اوج عطش, بر چشمۀ کوثر گذشت
سرنوشت آسمان و چرخ را وارونه کرد
آنچه در گودال برانگشت و انگشترگذشت
در کنار رود تشنه, در میان نخلها
من نمیدانم چه بر عباس آبآور گذشت
ای جنونِ شعله ور! ای مرد! ای آتشفشان
پرتوی از ماجرایت زیر خاکستر گذشت
ابرهای تشنگی آن قدر باریدن گرفت
تا که در ناوردگاه عشق، خون از سر گذشت
ظهر عاشورا به روی نیزه ها تا گل کند
آفتاب از مشرق خونین ِ خنجر برگذشت!
شامِ غربت بود و نخلستان و صحرا و عطش
ماه آن شب از کنار آب تنهاتر گذشت…
الا ای تیرها از سر بگیرید ! .ظ الا ای تیرها از سر بگیرید ! به سوی خاندانم پر بگیرید اگر با کشتن من عشق بر پاست مرا شمشیرها! در بر بگیرید * مآل اندیش فردا بود زینب در آن صحرا چه تنها بود زینب به هنگام غروب تنگ آن روز تمام غربت ما بود زینب! * هلا ! آبی تر از متن سپیده صبوری این چنین را کس ندیده چه کرد آن لحظه لرزیدن عرش لبانت روی رگ های بریده ؟!! * تورا از نسل کوثر آفریدند ز صلب پاک حیدر آفریدند شعور و عشق ما در شان تو نیست تو را از عشق برتر آفریدند! * دلی از درد و رنج انبوه داریم به قلب خود غمی چون کوه داریم بیا همراه ما شو تا بگرییم که ما یک اربعین اندوه داریم یدالله گودرزی همقافیه با باران http://hamghafiebabaran.blog.ir/