مشخصات شعر

غروب نینوا

هزاران رشتۀ زنجیر، بر پای بهار اینجاست

اسیر پنجه توفان، تمام برگ بار اینجاست

 

تمام سبزه‌ها در زیر پای خشم توفان سوخت  

پرستوهای احساس مهاجر، سوگوار اینجاست


زمین در ازدحام غربت خود شعله می‌نوشد  

چراغ لاله از هرم بیابان، داغدار اینجاست


چمن سر در گریبان برده از سوز عطش، خاموش  

نگاه گریه خیز باغ چون ابر بهار اینجاست


نفس در سینه حبس و اضطرابی تلخ در دل‌ها  

غروبی خسته و دلگیر و اسبی بی سوار اینجاست


چه اسبی؟ کز سر و یالش هزاران چشمه خون جاریست  

و طفلی مضطرب پیراهنش پروانه‌وار اینجاست


کمی آن سو، فرات از شرم خود بر خویش می‌پیچد  

که بانگ العطش در نای طفل بیقرار اینجاست


صدای پای آب از علقمه آهسته می‌آید  

ولی جام تهی در دست‌های انتظار اینجاست


صدای طبل و شیپور و خروش هلهله بر پا  

نوای ناله‌ها و گریۀ بی اختیار اینجاست


به روی شانه‌های نینوا بر سینۀ تاریخ  

زنی تنها گرفتار غم و بی غمگسار اینجاست


زنی آیینۀ پاکی، زلال آبی دریا  

زنی غمگین و توفانی، صبور و بردبار اینجاست


زنی تنها تنها غرق در اندیشۀ فردا  

زنی دل خسته،‌ اما مثل کوهی استوار اینجاست


کبوترهای عاشق، سر به زیر بال و پر بودند  

که دست فتنۀ صیاد، در فکر شکار اینجاست


به کام دود و آتش، آشیان مرغ خونین بال  

ز دست دیو سیرت‌های پست روزگار اینجاست


قضا شد با قدر هم دست و تصویری کشید این سان  

که گل پرپر به روی خاک و بلبل بیقرار اینجاست


کسی بر روی گندمزار آدم، گرد آفت ریخت  

که بر آئینه دل‌ها نشانی از غبار اینجاست


نمک بر زخم دل‌هامان مزن با شعر خود سالار

که از داغ شقایق، عاشقان بی‌شمار اینجاست

 

غروب نینوا

هزاران رشتۀ زنجیر، بر پای بهار اینجاست

اسیر پنجه توفان، تمام برگ بار اینجاست

 

تمام سبزه‌ها در زیر پای خشم توفان سوخت  

پرستوهای احساس مهاجر، سوگوار اینجاست


زمین در ازدحام غربت خود شعله می‌نوشد  

چراغ لاله از هرم بیابان، داغدار اینجاست


چمن سر در گریبان برده از سوز عطش، خاموش  

نگاه گریه خیز باغ چون ابر بهار اینجاست


نفس در سینه حبس و اضطرابی تلخ در دل‌ها  

غروبی خسته و دلگیر و اسبی بی سوار اینجاست


چه اسبی؟ کز سر و یالش هزاران چشمه خون جاریست  

و طفلی مضطرب پیراهنش پروانه‌وار اینجاست


کمی آن سو، فرات از شرم خود بر خویش می‌پیچد  

که بانگ العطش در نای طفل بیقرار اینجاست


صدای پای آب از علقمه آهسته می‌آید  

ولی جام تهی در دست‌های انتظار اینجاست


صدای طبل و شیپور و خروش هلهله بر پا  

نوای ناله‌ها و گریۀ بی اختیار اینجاست


به روی شانه‌های نینوا بر سینۀ تاریخ  

زنی تنها گرفتار غم و بی غمگسار اینجاست


زنی آیینۀ پاکی، زلال آبی دریا  

زنی غمگین و توفانی، صبور و بردبار اینجاست


زنی تنها تنها غرق در اندیشۀ فردا  

زنی دل خسته،‌ اما مثل کوهی استوار اینجاست


کبوترهای عاشق، سر به زیر بال و پر بودند  

که دست فتنۀ صیاد، در فکر شکار اینجاست


به کام دود و آتش، آشیان مرغ خونین بال  

ز دست دیو سیرت‌های پست روزگار اینجاست


قضا شد با قدر هم دست و تصویری کشید این سان  

که گل پرپر به روی خاک و بلبل بیقرار اینجاست


کسی بر روی گندمزار آدم، گرد آفت ریخت  

که بر آئینه دل‌ها نشانی از غبار اینجاست


نمک بر زخم دل‌هامان مزن با شعر خود سالار

که از داغ شقایق، عاشقان بی‌شمار اینجاست

 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×