- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۱۰/۰۲
- بازدید: ۳۲۹۷
- شماره مطلب: ۵۹۱۶
-
چاپ
کربلا قصه نیست
مادرم! ته کشید پیمانه! عمر آمد به سر، چه خواهی کرد
به چه کارت میآید این پستو؟ که در آنجا تو شش پسر داری
گاه سر، بار سخت سنگینی است، گاه تن، عاجز است از حملش
نیز یعنی که گاه مییابد، باری از دوش خویش برداری
تو کجا حر کجا! فقط حرف است، شور آزاد مردیات مرد!
تو کجا حر، کجا؟ که میبینم نفس را در دست در کمر داری
او حبیب است که مظاهر را، در جمال نبرد میبیند
هی! خودت را نزن به نادانی! تو از این ماجرا خبر داری
جای پای خدا به پیشانی، روح شیطان درون پیراهن
ماهواره چه معنیای دارد، تو که عباس را قمر داری؟
ها! چه شد تیر زهری امواج، رد شد از استغاثۀ قلبت
تن روئینه را کجا بردی؟ چه هوایی پس سپر داری؟
مهدی اینجاست، تو نمیبینی حاضر است او، تو غایبی اصلا
دگری را چه کار با تو! تو! تو که تنها به خود نظر داری؟
او که عباس بود میترسید که مبادا قبول حق نشود
آنچه را پای شط سرود و گذاشت، تو چه امیدی از اثر داری؟
کربلا شرح کامل مردی است، شارع غیرت است، میفهمی
کربلا یعنی اینکه برخیزی! ها ببینم تو را! جگر داری؟
-
بیمار تندرست
زنجیرها، به پای تو پروانه میشدند
شن بادها، عبور تو را شانه میشدند
شمشیرها به زخم تو بودند آشنابا خانۀ غلاف که بیگانه میشدند
-
سر آورده بود سر
یک کاروان شعلهور آورده بود سر
آتشفشانی از سفر آورده بود سر
در آسمان واقعه، از مشرق طلوعهفتاد و دو ستاره برآورده بود سر
-
باد خیلی بد است
باد خیلی بد است... میخواهد، پنجه در گیسویت فرو ببرد
چادرت را بیفکند از سر، از رخت رنگ آبرو ببرد
دخترم! وای اگر صدایت را... بانگ مجروح گریههایت را...باد بر دوش نیزه بگذارد، سمت خاکستر عمو ببرد
-
قطار آتش
دشتها در آتش تب، بی امان میسوختند
کوهها آتشفشان آتشفشان میسوختند
خیمههای مشتعل، گیسوپریش و شعلهوردر حریص ضجههای کودکان میسوختند
بادها خنجر به دست از چار سو میآمدندلالهها از شش جهت تا استخوان میسوختند
کربلا قصه نیست
مادرم! ته کشید پیمانه! عمر آمد به سر، چه خواهی کرد
به چه کارت میآید این پستو؟ که در آنجا تو شش پسر داری
گاه سر، بار سخت سنگینی است، گاه تن، عاجز است از حملش
نیز یعنی که گاه مییابد، باری از دوش خویش برداری
تو کجا حر کجا! فقط حرف است، شور آزاد مردیات مرد!
تو کجا حر، کجا؟ که میبینم نفس را در دست در کمر داری
او حبیب است که مظاهر را، در جمال نبرد میبیند
هی! خودت را نزن به نادانی! تو از این ماجرا خبر داری
جای پای خدا به پیشانی، روح شیطان درون پیراهن
ماهواره چه معنیای دارد، تو که عباس را قمر داری؟
ها! چه شد تیر زهری امواج، رد شد از استغاثۀ قلبت
تن روئینه را کجا بردی؟ چه هوایی پس سپر داری؟
مهدی اینجاست، تو نمیبینی حاضر است او، تو غایبی اصلا
دگری را چه کار با تو! تو! تو که تنها به خود نظر داری؟
او که عباس بود میترسید که مبادا قبول حق نشود
آنچه را پای شط سرود و گذاشت، تو چه امیدی از اثر داری؟
کربلا شرح کامل مردی است، شارع غیرت است، میفهمی
کربلا یعنی اینکه برخیزی! ها ببینم تو را! جگر داری؟