- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۵/۰۱
- بازدید: ۱۴۲۱
- شماره مطلب: ۵۸۷۶
-
چاپ
با تعجّب
آه! از آن ساعت که با افغان و آه
شد عبور زینب اندر قتلگاه
شهریاری را به خون غلتان بدید
پارهپاره پیکر و عریان بدید
پس نشست آن زهرۀ زهراعذار
در کنار کشتۀ آن شهریار
وآن گه از جا خاست دخت بوتراب
با تعجّب کرد شه را این خطاب:
ای به خون غلتان! حسین من تویی؟
جسم عریان! نور عین من تویی؟
گر حسین من تویی، تنها چرا؟
پیکرت عریان در این صحرا چرا؟
ای عزیزم! کو لباسی بر تنت؟
نور عینم! گو چه شد پیراهنت؟
کاش! میشد کور، چشم خواهرت
تا نمیشد روبهرو با پیکرت
چون توان بینم به زخم بیحساب؟
پیکرت را در میان آفتاب
-
هلال زینب
کوفیان را دیده از غم، اشکبار
اندر آن هنگامه از خرد و کبار
بانوی دین دید چون افغانشان
از مصائب، دیدهی گریانشان،
-
بیتالاحزان
باز گشتم با غم و محنت، قرین
یادم آمد از غم «امّالبنین»
شد ز دشت کربلا چون باخبر
«بیتالاحزان» در بقیعش شد مقر
-
یا جّدا!
چون «بشیر» از امر زینالعابدین
وارد شهر مدینه شد غمین
بانگ زد: یا اهل یثرب! خاص و عام
بعد از این اندر مدینه «لامُقام»
-
بوی مشک
اهل بیت شاه دین با صد نوا
بار بر بستند از شام بلا
ره بپیمودند چندی بیقرار
تا که دشت کربلا شد آشکار
با تعجّب
آه! از آن ساعت که با افغان و آه
شد عبور زینب اندر قتلگاه
شهریاری را به خون غلتان بدید
پارهپاره پیکر و عریان بدید
پس نشست آن زهرۀ زهراعذار
در کنار کشتۀ آن شهریار
وآن گه از جا خاست دخت بوتراب
با تعجّب کرد شه را این خطاب:
ای به خون غلتان! حسین من تویی؟
جسم عریان! نور عین من تویی؟
گر حسین من تویی، تنها چرا؟
پیکرت عریان در این صحرا چرا؟
ای عزیزم! کو لباسی بر تنت؟
نور عینم! گو چه شد پیراهنت؟
کاش! میشد کور، چشم خواهرت
تا نمیشد روبهرو با پیکرت
چون توان بینم به زخم بیحساب؟
پیکرت را در میان آفتاب