- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۵/۰۱
- بازدید: ۲۰۶۴
- شماره مطلب: ۵۸۶۰
-
چاپ
ارمغان
در دل شب کرد بر کوفه ورود
وندر آن دم، قصر را در، بسته بود
لاجَرَم، «سر» را به سوی خانه بُرد
بُرد و بر کنج تنور آن را سپرد
زوجهاش گفت: ای پلید روسیاه!
دور گردانَد ز هر خیرت، اله!
مردمان آیند چون باز از سفر
با خود آرند از سفرها، سیم و زر
تو سر شبل امیر مؤمنان
آوری در خانۀ من، ارمغان؟!
ارمغان مردمان، سیم و زر است
ارمغانت، خصمیِ پیغمبر است
پس ز جا جَست آن زن پاکیزهرای
چون در آمد، دید در صحن سرای
خانۀ او، رشک باغ و گلشن است
مشکبوی و ز آفتابی، روشن است
وندر آن حالت، مگر خوابش ربود
دید تختی ز آسمان آمد فرود
هم بر آن بنْشسته جمعی از زنان
با لباس ماتم و لطمهزنان
آن یکی زن زآن میان ماتمزده
شد فرود و نزد آن سر آمده
پس گرفت آن سر در آغوش و ز هوش
رفت، بس آوردی افغان و خروش
ای عزیز من! فدایت مادرت!
تشنهلب دشمن برید از تن سرت
در جهان قدر تو را نشناختند
جسمت اندر خاک و خون انداختند
-
مصحف
شاه دین را بود در درج خیام
گوهری رخشنده، عبدالله ناممهر خاصی بین این طفل و شه است
کنیتش زین رو ابوعبداللَّه است -
مصحف
شاه دین را بود در درج خیام
گوهری رخشنده، عبدالله نام
مهر خاصی بین این طفل و شه است
کنیتش زین رو ابوعبداللَّه است
-
پیام محبوب
در ره عشق، عجب شهرت و نامی دارم
هر دم از جانب محبوب، پیامی دارم
داستانی است مرا بر سر هر رهگذری
بر سر هر گذری، شورش عامی دارم
-
عزای پدر
آتش دشمن چو خیمهگاه بگیرد
دامن هر طفل بیگناه بگیرد
آه یتیمان ز قلب زار برآید
آینهی چرخ، دود آه بگیرد
ارمغان
در دل شب کرد بر کوفه ورود
وندر آن دم، قصر را در، بسته بود
لاجَرَم، «سر» را به سوی خانه بُرد
بُرد و بر کنج تنور آن را سپرد
زوجهاش گفت: ای پلید روسیاه!
دور گردانَد ز هر خیرت، اله!
مردمان آیند چون باز از سفر
با خود آرند از سفرها، سیم و زر
تو سر شبل امیر مؤمنان
آوری در خانۀ من، ارمغان؟!
ارمغان مردمان، سیم و زر است
ارمغانت، خصمیِ پیغمبر است
پس ز جا جَست آن زن پاکیزهرای
چون در آمد، دید در صحن سرای
خانۀ او، رشک باغ و گلشن است
مشکبوی و ز آفتابی، روشن است
وندر آن حالت، مگر خوابش ربود
دید تختی ز آسمان آمد فرود
هم بر آن بنْشسته جمعی از زنان
با لباس ماتم و لطمهزنان
آن یکی زن زآن میان ماتمزده
شد فرود و نزد آن سر آمده
پس گرفت آن سر در آغوش و ز هوش
رفت، بس آوردی افغان و خروش
ای عزیز من! فدایت مادرت!
تشنهلب دشمن برید از تن سرت
در جهان قدر تو را نشناختند
جسمت اندر خاک و خون انداختند