- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۵/۰۳
- بازدید: ۶۲۴
- شماره مطلب: ۵۷۰۹
-
چاپ
معنی قرآن
شاه مظلومان حسین تشنهلب
از خلایق میکند یاری طلب
که هلا! ای عاشقان باوفا!
وقت یاری کردن آمد، «الصّلا»
کیست تا یاری کند آن شاه را؟
شاد گردانَد ز خود، «الله» را
آن که یار انبیا در هر بلاست
خود کجا محتاج بر یاریّ ماست؟
بود مقصودش که هر کس یار اوست
رهنمای وی شود تا کوی دوست
مطلبش را کس ندانستی چه بود
کاو چنین اظهار یاری مینمود
جز علیّ اصغر شیرینزبان
کس نبود آگه از آن راز نهان
با زبان بیزبانی زد صدا
کای پدر! یارت منم، اینسو بیا
آنچه میجویی تو، ای والاگهر!
در خزینهیْ خویشتن یابی مگر
نیستی بیکس هنوز، ای «ذوالکرم»!
تا که من هستم، تو را باشد چه غم؟
گر ندارم دست شمشیر آختن
میتوانم در رهت، جان باختن
پیش تیر دشمن بیدادگر
میتوانم حلق خود سازم سپر
گر چه طفل شیرخوار و اصغرم
یادگاری از علیّ اکبرم
این بگفت و بر زمین آمد ز مهد
تا به جا آرد در آن هنگامه، عهد
گشت از اهل حرم بر پا فغان
آمدی بر گوش شاه تشنگان
آشنا آمد به گوشش آن صدا
«کآشنا داند صدای آشنا»
شاه آمد تا صدا بیند ز کیست
در خیام آن گریه و هنگامه چیست
دید اصغر کرده عزم یاریاش
در خروش، اهل حرم از زاریاش
شاه همچون مصحفش در بر گرفت
راه قربانگاه با اصغر گرفت
کافری گفتا که شاه انس و جان
رفته و آورده مصحف در میان
شاه فرمود: این مرا چون جان بُوَد
نیست قرآن، معنی قرآن بُوَد
گر که بر زعم شما من کافرم
بیگناه است این علیّ اصغرم
گر دهید آبی بر او نبْوَد گناه
چون که گشته از عطش، جانش تباه
اینکه هست از جام وحدت، مستیاش
ماسوا باشد، طفیل هستیاش
هر چه بر آن قوم فرمود آن جناب
کس جواب او نداد از هیچ باب
در جواب شاه بی مثل و نظیر
جمله افکندند سرها را به زیر
ابن سعد شوم در این مرحله
روی خود بنْمود سوی حرمله
گفت: در میدان، حسین افکنده شور
تیری افکن تا شود خاموش، نور
بیخبر بود او که این نور خداست
تا قیامت، روشن است و با صفاست
کی شود خاموش؟ شمعی را که حق
کرده روشن از برای «ما خَلَق»
وه! چه گویم من ز تیر حرمله؟
تنگ شد، کرّوبیان را حوصله
تیر او بر حلق اصغر چون رسید
از جگر، آهی غمافزا برکشید
شاه دید ار خون او ریزد به خاک
خاکیان گردند از آن یکسر هلاک
از زمین دیگر نمیروید گیاه
میشوند این خاکیان، جمله تباه
مظهر رحمت چو بود آن نازنین
خواست تا آن خون نریزد بر زمین
سدّ رحمت تا نگردد آن زمان
خون وی پاشید، سوی آسمان
ختم کن اینجا مصیبتنامه را
ز آتش غم تا نسوزی خامه را
«ساکتا»! از این مصیبت شو خموش
زآن که میترسم، رود زهرا ز هوش
-
میان انجمن
کنم بر آن سر ببْریده گریه یا به تنَش؟
که روی خاک، درافکنْد خصم، بیکفنش
به راه دوست ز دشمن رسید هر تیری
به خنده باز، دهان کرده زخمهای تنش
-
عهد ازل
به دشت کرببلا، خیمه زد چو شاه حجاز
ز هر کناره، درِ فتنه شد به رویَش، باز
چو گشت بیکس و تنها به کربلا، شه دین
نمود رو به نجف با پدر بگفت این راز:
معنی قرآن
شاه مظلومان حسین تشنهلب
از خلایق میکند یاری طلب
که هلا! ای عاشقان باوفا!
وقت یاری کردن آمد، «الصّلا»
کیست تا یاری کند آن شاه را؟
شاد گردانَد ز خود، «الله» را
آن که یار انبیا در هر بلاست
خود کجا محتاج بر یاریّ ماست؟
بود مقصودش که هر کس یار اوست
رهنمای وی شود تا کوی دوست
مطلبش را کس ندانستی چه بود
کاو چنین اظهار یاری مینمود
جز علیّ اصغر شیرینزبان
کس نبود آگه از آن راز نهان
با زبان بیزبانی زد صدا
کای پدر! یارت منم، اینسو بیا
آنچه میجویی تو، ای والاگهر!
در خزینهیْ خویشتن یابی مگر
نیستی بیکس هنوز، ای «ذوالکرم»!
تا که من هستم، تو را باشد چه غم؟
گر ندارم دست شمشیر آختن
میتوانم در رهت، جان باختن
پیش تیر دشمن بیدادگر
میتوانم حلق خود سازم سپر
گر چه طفل شیرخوار و اصغرم
یادگاری از علیّ اکبرم
این بگفت و بر زمین آمد ز مهد
تا به جا آرد در آن هنگامه، عهد
گشت از اهل حرم بر پا فغان
آمدی بر گوش شاه تشنگان
آشنا آمد به گوشش آن صدا
«کآشنا داند صدای آشنا»
شاه آمد تا صدا بیند ز کیست
در خیام آن گریه و هنگامه چیست
دید اصغر کرده عزم یاریاش
در خروش، اهل حرم از زاریاش
شاه همچون مصحفش در بر گرفت
راه قربانگاه با اصغر گرفت
کافری گفتا که شاه انس و جان
رفته و آورده مصحف در میان
شاه فرمود: این مرا چون جان بُوَد
نیست قرآن، معنی قرآن بُوَد
گر که بر زعم شما من کافرم
بیگناه است این علیّ اصغرم
گر دهید آبی بر او نبْوَد گناه
چون که گشته از عطش، جانش تباه
اینکه هست از جام وحدت، مستیاش
ماسوا باشد، طفیل هستیاش
هر چه بر آن قوم فرمود آن جناب
کس جواب او نداد از هیچ باب
در جواب شاه بی مثل و نظیر
جمله افکندند سرها را به زیر
ابن سعد شوم در این مرحله
روی خود بنْمود سوی حرمله
گفت: در میدان، حسین افکنده شور
تیری افکن تا شود خاموش، نور
بیخبر بود او که این نور خداست
تا قیامت، روشن است و با صفاست
کی شود خاموش؟ شمعی را که حق
کرده روشن از برای «ما خَلَق»
وه! چه گویم من ز تیر حرمله؟
تنگ شد، کرّوبیان را حوصله
تیر او بر حلق اصغر چون رسید
از جگر، آهی غمافزا برکشید
شاه دید ار خون او ریزد به خاک
خاکیان گردند از آن یکسر هلاک
از زمین دیگر نمیروید گیاه
میشوند این خاکیان، جمله تباه
مظهر رحمت چو بود آن نازنین
خواست تا آن خون نریزد بر زمین
سدّ رحمت تا نگردد آن زمان
خون وی پاشید، سوی آسمان
ختم کن اینجا مصیبتنامه را
ز آتش غم تا نسوزی خامه را
«ساکتا»! از این مصیبت شو خموش
زآن که میترسم، رود زهرا ز هوش