مشخصات شعر

نقد جان

پس از تو، جان برادر! چه رنج‌ها که کشیدم

چه شهر‌ها که نگشتم، چه کوچه‌ها که ندیدم

 

به سخت‌جانی خود آن‌ قَدَر نبود گمانم

که بی‌تو، زنده ز دشت بلا، به شام رسیدم

 

برون نمود در آن دم چو خصم، پیرهنت را

به تن ز پنجه‌ی غم، جامه هر زمان بدریدم

 

چو ماه چارده دیدم، سر تو را به سر نی

هلال‌وار ز بار مصیبت تو، خمیدم

 

زدم به چوبه‌ی محمل سر، آن زمان که سر نی

به نوک نیزه‌ی خولی، سر چو ماه تو دیدم

 

ز تازیانه و طعن سنان و طعنه‌ی دشمن

دگر ز زندگی خویش گشت قطع، امیدم

 

شدم چو وارد بزم یزید، بازوی بسته

هزار مرتبه مرگ خود از خدا طلبیدم

 

هنوز بر کف پایم، نشان آبله پیداست

به راه شام ز بس از جفا پیاده دویدم

 

ولی به این همه غم، شاد از آنم، ای شه خوبان!

که نقد جان به جهان دادم و غم تو خریدم

 

ازین حکایت جان‌سوز، «جودیا»! صف محشر

به نزد شاه شهیدان، شریک، هم‌چو شهیدم

 

نقد جان

پس از تو، جان برادر! چه رنج‌ها که کشیدم

چه شهر‌ها که نگشتم، چه کوچه‌ها که ندیدم

 

به سخت‌جانی خود آن‌ قَدَر نبود گمانم

که بی‌تو، زنده ز دشت بلا، به شام رسیدم

 

برون نمود در آن دم چو خصم، پیرهنت را

به تن ز پنجه‌ی غم، جامه هر زمان بدریدم

 

چو ماه چارده دیدم، سر تو را به سر نی

هلال‌وار ز بار مصیبت تو، خمیدم

 

زدم به چوبه‌ی محمل سر، آن زمان که سر نی

به نوک نیزه‌ی خولی، سر چو ماه تو دیدم

 

ز تازیانه و طعن سنان و طعنه‌ی دشمن

دگر ز زندگی خویش گشت قطع، امیدم

 

شدم چو وارد بزم یزید، بازوی بسته

هزار مرتبه مرگ خود از خدا طلبیدم

 

هنوز بر کف پایم، نشان آبله پیداست

به راه شام ز بس از جفا پیاده دویدم

 

ولی به این همه غم، شاد از آنم، ای شه خوبان!

که نقد جان به جهان دادم و غم تو خریدم

 

ازین حکایت جان‌سوز، «جودیا»! صف محشر

به نزد شاه شهیدان، شریک، هم‌چو شهیدم

 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×