- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۱۰/۰۱
- بازدید: ۱۲۸۱
- شماره مطلب: ۵۶۴۲
-
چاپ
مژدۀ وصل
گر چه از ضعف تن از جا، نتوان برخیزم
«مژدهی وصل تو کو؟ کز سر جان برخیزم»[i]
دانهی خال تو بس، بهر گرفتاری دل
«طایر قدسم و از دام جهان برخیزم»
کن قدمرنجه که چون خاک به ره بنْشینم
«پیشتر ز آن که چو گَردی ز میان برخیزم»
گر شبی با منِ ویرانهنشین، بنْشینی
«از سر خواجگی کون و مکان برخیزم»
طفلم و آمده پیری به سُراغم، تو بیا
«تا سحرگه ز کنار تو جوان برخیزم»
سر، به افتاده ز پایی زدی، ای سر! وز شوق
«کز سر جان و جهان، دستفشان برخیزم»
اگر از دست شدم، پا به سر خاکم نِه
«تا به بویت ز لحد، خندهزنان برخیزم»
[i]. تضمین غزل «حافظ». (ص 932)
-
معصوم هفتم
ای پنجمین امام که معصوم هفتمی
از ما تو را ز دور «سلامٌ علیکمی»
بر درد جهل خلق، ز عالم طبیبتر
نامت غریب و قبر، ز نامت غریبتر
-
بزم عدو
از مهر، آسمان مدینه اثر نداشت
من سفرهام کباب، به غیر از جگر نداشت
«ما آن شقایقیم که با داغ زادهایم»
جز داغ دل، نصیب، جگر بیشتر نداشت
-
دلِ عشق
من نرد غم لیلی لیلا زدهام
دلخونم و چون لاله به صحرا زدهام
آنجا که سفینه النجاهاست، حسین
دریا، دلِ عشق و من به دریا زدهام
-
نی نامه
قمار عشق را خوش برده بودی
سرت آنجا که باده خورده بودی
تو بودی زخمۀ زخمیّ بیداد
که عمری بی صدا بودیّ و فریاد
مژدۀ وصل
گر چه از ضعف تن از جا، نتوان برخیزم
«مژدهی وصل تو کو؟ کز سر جان برخیزم»[i]
دانهی خال تو بس، بهر گرفتاری دل
«طایر قدسم و از دام جهان برخیزم»
کن قدمرنجه که چون خاک به ره بنْشینم
«پیشتر ز آن که چو گَردی ز میان برخیزم»
گر شبی با منِ ویرانهنشین، بنْشینی
«از سر خواجگی کون و مکان برخیزم»
طفلم و آمده پیری به سُراغم، تو بیا
«تا سحرگه ز کنار تو جوان برخیزم»
سر، به افتاده ز پایی زدی، ای سر! وز شوق
«کز سر جان و جهان، دستفشان برخیزم»
اگر از دست شدم، پا به سر خاکم نِه
«تا به بویت ز لحد، خندهزنان برخیزم»
[i]. تضمین غزل «حافظ». (ص 932)