مشخصات شعر

آن شب چراغ خیمه هم از شرم، پلک بست

خورشید، یک شرارۀ کوچک از این غم است
این آتش همیشه که در جان آدم است


غم، دوزخی که در دل من شعله می‌کشد
صد دجله هم نشاندن یک شعله را کم است


در حیرتم فرات از این غم چرا نسوخت
این غم که شعله‌ناک‌تر از صد جهنم است


خورشید شاهد است چه کردند با حسین
از شرم بنگرید  به پیشانی‌اش نم است


آن شب، چراغ خیمه هم از شرم پلک بست
وقتی که دید غیرت و مردانگی کم است


هفتاد  و دو ستاره  و  یک آفتاب سرخ
منظومه‌ای شهید که نامش محرم است


سوزی نداشت شعر من، ای محتشم بخوان:
«باز این چه شورش است که در خلق عالم است»

 

آن شب چراغ خیمه هم از شرم، پلک بست

خورشید، یک شرارۀ کوچک از این غم است
این آتش همیشه که در جان آدم است


غم، دوزخی که در دل من شعله می‌کشد
صد دجله هم نشاندن یک شعله را کم است


در حیرتم فرات از این غم چرا نسوخت
این غم که شعله‌ناک‌تر از صد جهنم است


خورشید شاهد است چه کردند با حسین
از شرم بنگرید  به پیشانی‌اش نم است


آن شب، چراغ خیمه هم از شرم پلک بست
وقتی که دید غیرت و مردانگی کم است


هفتاد  و دو ستاره  و  یک آفتاب سرخ
منظومه‌ای شهید که نامش محرم است


سوزی نداشت شعر من، ای محتشم بخوان:
«باز این چه شورش است که در خلق عالم است»

 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×