- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۱۰/۰۱
- بازدید: ۱۳۳۰
- شماره مطلب: ۵۴۵۲
-
چاپ
عذرجویان
نیکپی اسب! چرا بیرخ شاه آمدهای؟
پیل بودی تو، چرا مات ز راه آمدهای؟
برگ برگشته و تن خسته و بگْسسته لگام
هوش خود باخته با حال تباه آمدهای
ای فرس! قافلهسالارِ تو کشتند مگر؟
که تو با قافلهی آتش و آه آمدهای
اندکی پیش، تو را بالِ هما بر سر بود
چه شد آن سایه که این جا به پناه آمدهای؟
با رخ سرخ برفتی ز برِ ما تو، کنون
چه خطا رفته که با روی سیاه آمدهای؟
یا همان شاه که بردی تو به میدان بلا
بیگنه کشته عدو و تو گواه آمدهای؟
شه ما را مگر افکندهای، ای اسب! به خاک؟
عذرجویان ز پی عفو گناه آمدهای
-
خضرا و غبرا
ای ز داغ تو روان، خون دل از دیدهی حور!
بیتو عالم همه ماتمکده تا نفخهی صور
خاکبیزان به سر، اندر سر جسم تو بنات
اشکریزان به بر از سوگ تو، شَعرای عبور
-
آهوان حرم
چون کاروانِ دشتِ بلا، رو به شام کرد
صبحِ امید اهل حرم، رو به شام کرد
قوم یهود از پی تأیید کیش خویش
سجّاد را به بستن دست، اهتمام کرد
-
میر کاروان
ای خفته خوش به بستر خون! دیده باز کن
احوال ما ببین و سپس خوابِ ناز کن
ای وارثِ سریرِ امامت! به پای خیز
بر کشتگان بیکفنِ خود، نماز کن
-
یا ایّها العزیز!
اندر جهان، عیان شده غوغای رستخیز
ای قامت تو، شور قیامت! به پای خیز
زینب بَرَت بضاعت مزجات، جان به کف
آورده با ترانهی «یا ایُّها العزیز!»
عذرجویان
نیکپی اسب! چرا بیرخ شاه آمدهای؟
پیل بودی تو، چرا مات ز راه آمدهای؟
برگ برگشته و تن خسته و بگْسسته لگام
هوش خود باخته با حال تباه آمدهای
ای فرس! قافلهسالارِ تو کشتند مگر؟
که تو با قافلهی آتش و آه آمدهای
اندکی پیش، تو را بالِ هما بر سر بود
چه شد آن سایه که این جا به پناه آمدهای؟
با رخ سرخ برفتی ز برِ ما تو، کنون
چه خطا رفته که با روی سیاه آمدهای؟
یا همان شاه که بردی تو به میدان بلا
بیگنه کشته عدو و تو گواه آمدهای؟
شه ما را مگر افکندهای، ای اسب! به خاک؟
عذرجویان ز پی عفو گناه آمدهای