- تاریخ انتشار: ۱۳۹۴/۱۲/۲۲
- بازدید: ۱۷۳۹
- شماره مطلب: ۴۹۹۵
-
چاپ
بی بی سلام!
بی بی! سلام، شب شده و کردهام هوات
گفتم یکی دو خط بنویسم که از صفات،
کم کم زلالتر شوم و مثل آینه
روحم جلا بگیرد و از برکت دعات
مثل پرندهها بپرم سمت آسمان
مثل فرشتهها بزنم بال در هوات ...
بانوی خوب من! چه خبر؟ از خودت بگو
از زخمهای کهنهتر از چادر سیات،
که خاکی است و بوسۀ شلاق میخورد
از آتشی که شعله زد از گوشۀ ردات...
مولا کجاست؟ زخم دلش را چه میکند،
آن شیر زخم خوردۀ صحرای عادیات؟
از من سلام و عرض ارادات و بندگی
حتما ببر به خدمت چشمان مرتضات...
ما را ملال نیست به جز دوری شما
خوبند بچههام ... به قربان بچههات...
جانم فدای زخم تو ای کاش پشت در،
زیر فشار خرد کننده خودم به جات-
بودم که تازیانه و سیلی به من خورد،
تا از کبود فاجعه میدادمت نجات
یا اینکه زهر شعلۀ آتش به من رسد
خاکسترم بسازد و ریزد به خاک پات...
اما چه حیف، روی تو نیلی شد و من آه ...
ماندم به حسرتی که دهم جان و دل برات ...
من نذر کردهام که شود پهلوی تو خوب
من نذر کردهام که خدایم دهد شفات
این نامه محتوی کمی خاکی تربت است
مال زمین زخمی غم، مال کربلات
گفتم برایتان بفرستم که تا مگر
مرهم شود برای همان زخم شانههات ...
قربان این غمت که گره خورده بر دلم
قربان این جنون که مرا میدهد حیات
یک لحظه صبر کن و ... ببین راستی... عزیز
بین من و شما نکند خط ارتباط،
یک لحظه قطع گردد و سرگشته تر شوم،
لطفا بگیر دست مرا، اِهدِنَا الصِرّاط...
میترسم اینکه گم بکنم شهر ندبه را
میترسم اینکه گم بکنم کوچۀ سَمات
میترسم اینکه باز در انجام واجبات
یا اینکه در تداوم ترک محرّمات
از من قصور سر بزند، وای! وای! وای!
شرمندۀ تو گردم و آن چشم پر حیات...
بی بی! مباد آنکه فراموشتان شود
جان حسین جان حسن حاجت گدات...
خیلی ببخش طول کشید و اذان صبح-
آمد و این موذن و حیِّ عَلَی الصّلات ...
من هم که با این همه واگویه خوانیام
خیلی شدم مزاحم ساعات اِلتجات
پس بیشتر عزیز! مزاحم نمیشوم
قربان چشمهای همیشه خدا نمات ...
بلوار نخل، کوچه هفتم، پلاک شعر
باشد نشان خانۀ من توی کائنات
چشم انتظارمت که جوابی به من دهی
با دست خط سبز، که جان را کنم فدات
دارد تمام می شود این نامه ... والسلام
امضاء ... خط فاصله ...
ایوب...
خاک پات...
-
غزلهای فرات
باز هم کوچه و یک لشگرِ بی عمامه
باز افتاده وسط، حیدرِ بی عمامه
دود از یک طرف و هلهله از سمت دگر
کوچه لبریز شد از یک سرِ بی عمامه
-
سورۀ لب تشنه
داری هوای هیئتمان میکنی حسین
لبریز از فضیلتمان میکنی حسین
داری به سمت هیئتمان گام میزنی
دل آشنای غربتمان میکنی حسین -
دل خوشبو
دست بر سینه فرود آمد و دم خوشبو شد
اشک از چشم برون آمد و غم خوشبو شد
نوحههای دودمه تاب ز هیئت بردند
غم که روی جگرم ریخت، دلم خوشبو شد -
عطر یاس سرخ
بوی سیب سرخ دارد میوزد در کربلا
خاک هم از آسمان دل میبرد در کربلا
یک نفر که جای دستش بال در آورده است
بیخود از خود دور گنبد میپرد در کربلا
بی بی سلام!
بی بی! سلام، شب شده و کردهام هوات
گفتم یکی دو خط بنویسم که از صفات،
کم کم زلالتر شوم و مثل آینه
روحم جلا بگیرد و از برکت دعات
مثل پرندهها بپرم سمت آسمان
مثل فرشتهها بزنم بال در هوات ...
بانوی خوب من! چه خبر؟ از خودت بگو
از زخمهای کهنهتر از چادر سیات،
که خاکی است و بوسۀ شلاق میخورد
از آتشی که شعله زد از گوشۀ ردات...
مولا کجاست؟ زخم دلش را چه میکند،
آن شیر زخم خوردۀ صحرای عادیات؟
از من سلام و عرض ارادات و بندگی
حتما ببر به خدمت چشمان مرتضات...
ما را ملال نیست به جز دوری شما
خوبند بچههام ... به قربان بچههات...
جانم فدای زخم تو ای کاش پشت در،
زیر فشار خرد کننده خودم به جات-
بودم که تازیانه و سیلی به من خورد،
تا از کبود فاجعه میدادمت نجات
یا اینکه زهر شعلۀ آتش به من رسد
خاکسترم بسازد و ریزد به خاک پات...
اما چه حیف، روی تو نیلی شد و من آه ...
ماندم به حسرتی که دهم جان و دل برات ...
من نذر کردهام که شود پهلوی تو خوب
من نذر کردهام که خدایم دهد شفات
این نامه محتوی کمی خاکی تربت است
مال زمین زخمی غم، مال کربلات
گفتم برایتان بفرستم که تا مگر
مرهم شود برای همان زخم شانههات ...
قربان این غمت که گره خورده بر دلم
قربان این جنون که مرا میدهد حیات
یک لحظه صبر کن و ... ببین راستی... عزیز
بین من و شما نکند خط ارتباط،
یک لحظه قطع گردد و سرگشته تر شوم،
لطفا بگیر دست مرا، اِهدِنَا الصِرّاط...
میترسم اینکه گم بکنم شهر ندبه را
میترسم اینکه گم بکنم کوچۀ سَمات
میترسم اینکه باز در انجام واجبات
یا اینکه در تداوم ترک محرّمات
از من قصور سر بزند، وای! وای! وای!
شرمندۀ تو گردم و آن چشم پر حیات...
بی بی! مباد آنکه فراموشتان شود
جان حسین جان حسن حاجت گدات...
خیلی ببخش طول کشید و اذان صبح-
آمد و این موذن و حیِّ عَلَی الصّلات ...
من هم که با این همه واگویه خوانیام
خیلی شدم مزاحم ساعات اِلتجات
پس بیشتر عزیز! مزاحم نمیشوم
قربان چشمهای همیشه خدا نمات ...
بلوار نخل، کوچه هفتم، پلاک شعر
باشد نشان خانۀ من توی کائنات
چشم انتظارمت که جوابی به من دهی
با دست خط سبز، که جان را کنم فدات
دارد تمام می شود این نامه ... والسلام
امضاء ... خط فاصله ...
ایوب...
خاک پات...
عالی...