مشخصات شعر

صدای آشنا

چون به خون غلتید آن درّ یتیم

گوش‌وار عرش را شد دل، دو‌نیم

 

گفت ناگه با صدای آشنا

شاه گفتا: جان فدای آشنا!

 

کای عموجان! لحظه‌ای پیشم بیا

استخوان سینه‌ام شد توتیا

 

ای عموجان! بر یتیمانی پدر

بر سر جسم یتیم خود گذر

 

گر طبیبانه بیایی بر سرم

من به بیماری، عموجان! خوش‌ترم

 

گر ببینم روی تو وقت ممات

چشم بندم از تمام کاینات

 

 

شه به سویش تاخت اسب، امّا چه سود؟

وقتی آمد که دگر قاسم نبود

 

خسرو دین ناله‌ها زد پیش او

کای عزیزم! بس گران بُد بر عمو،

 

تو بخوانیّ و نیایم در برت

آیم آن ساعت که نبْوَد پیکرت

 

ای «طلوعی»! زین حدیث جان‌گداز

درگذر این قصّه بس آمد دراز

صدای آشنا

چون به خون غلتید آن درّ یتیم

گوش‌وار عرش را شد دل، دو‌نیم

 

گفت ناگه با صدای آشنا

شاه گفتا: جان فدای آشنا!

 

کای عموجان! لحظه‌ای پیشم بیا

استخوان سینه‌ام شد توتیا

 

ای عموجان! بر یتیمانی پدر

بر سر جسم یتیم خود گذر

 

گر طبیبانه بیایی بر سرم

من به بیماری، عموجان! خوش‌ترم

 

گر ببینم روی تو وقت ممات

چشم بندم از تمام کاینات

 

 

شه به سویش تاخت اسب، امّا چه سود؟

وقتی آمد که دگر قاسم نبود

 

خسرو دین ناله‌ها زد پیش او

کای عزیزم! بس گران بُد بر عمو،

 

تو بخوانیّ و نیایم در برت

آیم آن ساعت که نبْوَد پیکرت

 

ای «طلوعی»! زین حدیث جان‌گداز

درگذر این قصّه بس آمد دراز

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×