مشخصات شعر

ملاقات منهال

در حدیث آمد ز «منهال»، ای عزیز!

این روایت بشْنو و اشکی بریز

 

گفت: آن هنگام کاندر شهر شام

اهل بیت مصطفی را شد مقام

 

روزی از بازار می‌کردم عبور

ناگهان افتاد چشمانم ز دور،

 

بر امام و پیشوای ساجدین

سیّد سجّاد، زین‌العابدین

 

رفتمش نزدیک و با چشم پُرآب

من سلامش گفتم و داد او جواب

 

پس بپرسیدم که ای فخر زمن!

گوهر درج امامت! بوالحسن!

 

گو چگونه‌استی؟ چه باشد حال تو؟

ای فدای خاک پا، منهال تو!

 

شام کردی چون تو اندر شهر شام؟

صبح کردی چون در این مُلک و مقام؟

 

گفت: ای منهال! حالش چون بود؟

آن که در بند عدو، مسجون بود

 

شام کردیم اندر این شهر خراب

جان ما اندر شکنج و در عذاب

 

از زمین کربلا تا شهر شام

خود نگشته این زنان، سیر از طعام

 

دردمندان را شبی باشد دراز

ناله‌ی اطفال باشد جان‌گداز

 

شب ز سردی نیست ما را حظّ خواب

روز، روی ما بسوزد ز آفتاب

ملاقات منهال

در حدیث آمد ز «منهال»، ای عزیز!

این روایت بشْنو و اشکی بریز

 

گفت: آن هنگام کاندر شهر شام

اهل بیت مصطفی را شد مقام

 

روزی از بازار می‌کردم عبور

ناگهان افتاد چشمانم ز دور،

 

بر امام و پیشوای ساجدین

سیّد سجّاد، زین‌العابدین

 

رفتمش نزدیک و با چشم پُرآب

من سلامش گفتم و داد او جواب

 

پس بپرسیدم که ای فخر زمن!

گوهر درج امامت! بوالحسن!

 

گو چگونه‌استی؟ چه باشد حال تو؟

ای فدای خاک پا، منهال تو!

 

شام کردی چون تو اندر شهر شام؟

صبح کردی چون در این مُلک و مقام؟

 

گفت: ای منهال! حالش چون بود؟

آن که در بند عدو، مسجون بود

 

شام کردیم اندر این شهر خراب

جان ما اندر شکنج و در عذاب

 

از زمین کربلا تا شهر شام

خود نگشته این زنان، سیر از طعام

 

دردمندان را شبی باشد دراز

ناله‌ی اطفال باشد جان‌گداز

 

شب ز سردی نیست ما را حظّ خواب

روز، روی ما بسوزد ز آفتاب

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×