- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۵/۱۰
- بازدید: ۱۸۶۴
- شماره مطلب: ۴۴۶۴
-
چاپ
مدحت بوالحسن
خیز ساقی! که شد، فصل اردی بهشت
رشک دیبای چین، گشت اطراف کشت
باغ شد مُشکبار، راغ عنبر سرشت
ای به پیش رخت، طلعت حور، زشت!
ریز در ساتکین، بادۀ لاله رنگ
رفت از برج حوت، خور به برج حَمَل
قاف تا قاف شد، غرق زیب و حلل
دشت و گلشن شد از خرّمی بی بدل
سنگری گشت دی، برفراز جبل
چون ز «گو» در زیان، جیش پور پشنگ
با دو صد انبساط، ویژه باد بهار
گه وزد از یمین، گه وزد از یسار
چون سر زلف یار، ساخته مُشکبار
ساحت باغ و راغ، همچو ناف تتار
گشته عنبر فشان، از گل رنگ رنگ
باز، کیخسروِ گل شده تاجوَر
هشته سنبل به سر، تاجی از مُشک تر
سرو چون کاوه بست، بهر خدمت کمر
ساقیا! می بده، تا که چون زال زر
در گلستان خوریم، با بتی شوخ و شنگ
هان! به مطرب بگو، نه سرِ ناز را
راست کن از نوا، شور شهناز را
از درون کن برون، عقدۀ راز را
از عراق و حجاز، ساز کن ساز را
از مخالف بزن، بر دل چنگ، چنگ
هان! که امروز باغ، شد ز گل، احمری
از رخ سرخ گل، شد چمن آذری
آتشم زن به جان، از می خلّری
از خم احمدی، ساغر حیدری
این چنین بادهام، آر با صوت زنگ
ز آتش افروز من، آتشم زن به تن
کسوت هستیام، سوز اندر بدن
تازهام جان نما، زآن شراب کهن
تا شوم سر خوش از، مدحت بوالحسن
بندۀ خاص حق، شاه با فرّ و هنگ
حیدر حیّه در، بن عم مصطفی
مظهر دادگر، سرّ حق، مرتضی
آن که در شأن اوست، سورۀ هل اتی
وصفی از روی اوست، آیۀ والضّحی
آن که خیبر خراب، کرد در روز جنگ
روح زهرا بُود، حیدر حیّه در
باب نامی بُوَد، بر شبیر و شبر
یازده نسل پاک، زآن شه دادگر
بر پیمبر وصی، آمده سر به سر
هم خدا را ولی، گشته بی ریو و رنگ
هست بعد از حسن، رهبر ما، حسین
یافت از عابدین، دین حق زیب و زین
باقر و صادق از، بعد آن نور عین
موسی کاظم است، هادی نشأتین
ابن هشتم امام، بُد تقی جواد
رهنمای دو کون، پیشوای عباد
شد علی نقی، دادخواه معاد
آن امامی که از، کین قوم عناد
گشت مقتول از، تاب زهر و شرنگ
معتز باللَّه آن، کافر تیره بخت
از پس معتصم، شد چو دارای تخت
بهر قتلش کمر، بست از کینه، سخت
سَمّ قاتل به شه، داد و شد لخت لخت
از گلویش، جگرْ پارهاش، چنگ چنگ
شد شهید از عناد، سبط ختمی مآب
در عزایش غمین، شد دل بوتراب
شد خبر از غمش، دشمن آن جناب
امر بنْمود تا، جمعی از شیخ و شاب
حاضر آیند بر، دفن شه بی درنگ
بهر تشییع آن، خسرو اِنس و جان
زود، حاضر شدند، جمعی از دوستان
غسل و کفنش نمود، عسکری در زمان
بُرد بر او نماز، شاه با شیعیان
دوستان در نماز، گِرد او، تنگ تنگ
از پی دفن آن، خسرو عالمین
جمع گشتند خلق، جمله با شور و شین
خاطرم آمد از، روز قتل حسین
کشته چون گشت از، تیغ و تیر و سنین
جسم او چاک چاک، بُد ز تیر خدنگ
تا سه روز و دو شب، پیکرش بر تراب
بود عریان تنش، در بر آفتاب
یک مسلمان نبُد، دشت پر انقلاب
دفن سازد تنِ اطهرِ آن جناب
اف بر آن فرقۀ شوم بی نام و ننگ!
بود عریان تنش، بر سر خار و خس
کس بر آن شه نشد، کربلا دادرس
بی حمیّتتر از، کوفیان نیست کس
ختم بنما «شکوهی»!، سخن زین سپس
گشت بر مسلمین، از غمش، عرصه تنگ
-
حشمت سلطانی
چند داری چشم امّید، ای دلا! از روزگار؟
پایدار هرگز نمانَد عالم ناپایدار
این عجوزه، از جبال تخت بر تابوت کرد
شهریاران عظام و خسروان تاجدار
-
شکایت بیحساب
ز جور تو ز کفم رفت صبر و تاب، ای آب!
بده سؤال مرا از وفا جواب، ای آب!
ز ظلمها که نمودی به اهلبیت حسین
شکایت است مرا از تو بیحساب، ای آب!
-
سرمست جام
جز حسین بن علی، شاه حجاز
کس به نرد عشق نامد پاکباز
از مدینه، سوی دشت کربلا
آمد آن سرمست از جام بلا
مدحت بوالحسن
خیز ساقی! که شد، فصل اردی بهشت
رشک دیبای چین، گشت اطراف کشت
باغ شد مُشکبار، راغ عنبر سرشت
ای به پیش رخت، طلعت حور، زشت!
ریز در ساتکین، بادۀ لاله رنگ
رفت از برج حوت، خور به برج حَمَل
قاف تا قاف شد، غرق زیب و حلل
دشت و گلشن شد از خرّمی بی بدل
سنگری گشت دی، برفراز جبل
چون ز «گو» در زیان، جیش پور پشنگ
با دو صد انبساط، ویژه باد بهار
گه وزد از یمین، گه وزد از یسار
چون سر زلف یار، ساخته مُشکبار
ساحت باغ و راغ، همچو ناف تتار
گشته عنبر فشان، از گل رنگ رنگ
باز، کیخسروِ گل شده تاجوَر
هشته سنبل به سر، تاجی از مُشک تر
سرو چون کاوه بست، بهر خدمت کمر
ساقیا! می بده، تا که چون زال زر
در گلستان خوریم، با بتی شوخ و شنگ
هان! به مطرب بگو، نه سرِ ناز را
راست کن از نوا، شور شهناز را
از درون کن برون، عقدۀ راز را
از عراق و حجاز، ساز کن ساز را
از مخالف بزن، بر دل چنگ، چنگ
هان! که امروز باغ، شد ز گل، احمری
از رخ سرخ گل، شد چمن آذری
آتشم زن به جان، از می خلّری
از خم احمدی، ساغر حیدری
این چنین بادهام، آر با صوت زنگ
ز آتش افروز من، آتشم زن به تن
کسوت هستیام، سوز اندر بدن
تازهام جان نما، زآن شراب کهن
تا شوم سر خوش از، مدحت بوالحسن
بندۀ خاص حق، شاه با فرّ و هنگ
حیدر حیّه در، بن عم مصطفی
مظهر دادگر، سرّ حق، مرتضی
آن که در شأن اوست، سورۀ هل اتی
وصفی از روی اوست، آیۀ والضّحی
آن که خیبر خراب، کرد در روز جنگ
روح زهرا بُود، حیدر حیّه در
باب نامی بُوَد، بر شبیر و شبر
یازده نسل پاک، زآن شه دادگر
بر پیمبر وصی، آمده سر به سر
هم خدا را ولی، گشته بی ریو و رنگ
هست بعد از حسن، رهبر ما، حسین
یافت از عابدین، دین حق زیب و زین
باقر و صادق از، بعد آن نور عین
موسی کاظم است، هادی نشأتین
ابن هشتم امام، بُد تقی جواد
رهنمای دو کون، پیشوای عباد
شد علی نقی، دادخواه معاد
آن امامی که از، کین قوم عناد
گشت مقتول از، تاب زهر و شرنگ
معتز باللَّه آن، کافر تیره بخت
از پس معتصم، شد چو دارای تخت
بهر قتلش کمر، بست از کینه، سخت
سَمّ قاتل به شه، داد و شد لخت لخت
از گلویش، جگرْ پارهاش، چنگ چنگ
شد شهید از عناد، سبط ختمی مآب
در عزایش غمین، شد دل بوتراب
شد خبر از غمش، دشمن آن جناب
امر بنْمود تا، جمعی از شیخ و شاب
حاضر آیند بر، دفن شه بی درنگ
بهر تشییع آن، خسرو اِنس و جان
زود، حاضر شدند، جمعی از دوستان
غسل و کفنش نمود، عسکری در زمان
بُرد بر او نماز، شاه با شیعیان
دوستان در نماز، گِرد او، تنگ تنگ
از پی دفن آن، خسرو عالمین
جمع گشتند خلق، جمله با شور و شین
خاطرم آمد از، روز قتل حسین
کشته چون گشت از، تیغ و تیر و سنین
جسم او چاک چاک، بُد ز تیر خدنگ
تا سه روز و دو شب، پیکرش بر تراب
بود عریان تنش، در بر آفتاب
یک مسلمان نبُد، دشت پر انقلاب
دفن سازد تنِ اطهرِ آن جناب
اف بر آن فرقۀ شوم بی نام و ننگ!
بود عریان تنش، بر سر خار و خس
کس بر آن شه نشد، کربلا دادرس
بی حمیّتتر از، کوفیان نیست کس
ختم بنما «شکوهی»!، سخن زین سپس
گشت بر مسلمین، از غمش، عرصه تنگ