- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۵/۱۰
- بازدید: ۸۶۱
- شماره مطلب: ۴۴۴۵
-
چاپ
اشک حسرت
گریه، اى دختر رباب! مکن
نرگست، شیشۀ گلاب مکن
روى غمهاى جان، غمى مفزاى
ز اشک حسرت، دلم کباب مکن
روى مخراش و مو مکَن، زینهار
خانۀ صبر خود، خراب مکن
چون شوم کُشته همچو ابر بهار
گریه کن، حالیا شتاب مکن
سر مپیچ از قضاى یزدانى
هیچ تشویش و اضطراب مکن
ابر اگر تیره کرد روى جهان
گله از ماه و آفتاب مکن
چون سراب است زندگانى دهر
آب جو، تکیه بر سراب مکن
پدرت چون ز تیع ننْدیشد
تو هم اندیشه از طناب مکن
اشتران بى جهاز و ره پُرخار
تا نیفتى، به شب تو خواب مکن
-
مادر و پسر
شنیدم که در عهد خیرالانام
رسول مکرّم، علیه السّلام
زنى را یکى طفل، گمگشته بود
چو دیوانگان، رو به مسجد نمود
-
گلشن و گلخن
وقت میدان رفتن شهزاده شد
چون پى جان باختن، آماده شد
همچو خور افکنْد بر خرگه، شعاع
بىکسان را خوانْد از بهر وداع
-
جان شیرین
هر پدر کاو بر سر جسم پسر آرد گذارى
برق مرگ وى زند بر خرمن عمرش، شرارى
اى نهال بارور! بار غم تو بر دل من
بس گرانبارى است، بارى؛ از دلم برگیر بارى
-
گوشۀ چشم
مگر ز حال پدر، اى پسر! تو بى خبرى؟
چرا به گوشۀ چشمى به من نمىنگرى؟
به حُسن خُلق و به شیرینى سخن، هرگز
دگر زمانه نیارد بسان تو پسرى
اشک حسرت
گریه، اى دختر رباب! مکن
نرگست، شیشۀ گلاب مکن
روى غمهاى جان، غمى مفزاى
ز اشک حسرت، دلم کباب مکن
روى مخراش و مو مکَن، زینهار
خانۀ صبر خود، خراب مکن
چون شوم کُشته همچو ابر بهار
گریه کن، حالیا شتاب مکن
سر مپیچ از قضاى یزدانى
هیچ تشویش و اضطراب مکن
ابر اگر تیره کرد روى جهان
گله از ماه و آفتاب مکن
چون سراب است زندگانى دهر
آب جو، تکیه بر سراب مکن
پدرت چون ز تیع ننْدیشد
تو هم اندیشه از طناب مکن
اشتران بى جهاز و ره پُرخار
تا نیفتى، به شب تو خواب مکن