- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۵/۰۷
- بازدید: ۸۷۱
- شماره مطلب: ۴۳۳۹
-
چاپ
عهد ازل
به دشت کرببلا، خیمه زد چو شاه حجاز
ز هر کناره، درِ فتنه شد به رویَش، باز
چو گشت بیکس و تنها به کربلا، شه دین
نمود رو به نجف با پدر بگفت این راز:
«منم غریب دیار و تویی غریبنواز
دمی به حالِ غریبِ دیارِ خود پرداز»[i]
پدر! غریبنوازی نباشد از تو بعید
که در جوار تو، من آمدم ز راه دراز
ز داغ اکبر و عبّاس، گشته لجّۀ خون
دلم که مخزن اسرار بود و حقّۀ راز
یکی نبود که گوید به ابن سعد لعین
به پارهپاره تنِ شاهِ دین، تو اسب متاز
یکی نگفت کز این کهنه پیرهن بگْذر
در آفتاب، تن شاه را برهنه مساز
شهادت ار چه سرانجام، کار او شد لیک
همین نتیجهی عهد ازل بدش ز آغاز
به غیر نیزۀ دشمن ندید و سمّ ستور
به هر طرف که نظر کرد، در نشیب و فراز
دو تن ز تیر به راه خدا شهید شدند
برای آن که دو رکعت کند امام، نماز
به گوش جان بشنیدم که قدسیان گفتند
که چون حسین ندیدیم، عاشقی جانباز
به شیعیان که رسانَد سلام، غیرِ حسین؟
که از گلوی بریده برآورد آواز
هنوز میرسد آوازِ آن غریب، به گوش
چنان که میشنود هر که، میرود از هوش
[i]. این بیت از «حافظ» است. (ص 611)
عهد ازل
به دشت کرببلا، خیمه زد چو شاه حجاز
ز هر کناره، درِ فتنه شد به رویَش، باز
چو گشت بیکس و تنها به کربلا، شه دین
نمود رو به نجف با پدر بگفت این راز:
«منم غریب دیار و تویی غریبنواز
دمی به حالِ غریبِ دیارِ خود پرداز»[i]
پدر! غریبنوازی نباشد از تو بعید
که در جوار تو، من آمدم ز راه دراز
ز داغ اکبر و عبّاس، گشته لجّۀ خون
دلم که مخزن اسرار بود و حقّۀ راز
یکی نبود که گوید به ابن سعد لعین
به پارهپاره تنِ شاهِ دین، تو اسب متاز
یکی نگفت کز این کهنه پیرهن بگْذر
در آفتاب، تن شاه را برهنه مساز
شهادت ار چه سرانجام، کار او شد لیک
همین نتیجهی عهد ازل بدش ز آغاز
به غیر نیزۀ دشمن ندید و سمّ ستور
به هر طرف که نظر کرد، در نشیب و فراز
دو تن ز تیر به راه خدا شهید شدند
برای آن که دو رکعت کند امام، نماز
به گوش جان بشنیدم که قدسیان گفتند
که چون حسین ندیدیم، عاشقی جانباز
به شیعیان که رسانَد سلام، غیرِ حسین؟
که از گلوی بریده برآورد آواز
هنوز میرسد آوازِ آن غریب، به گوش
چنان که میشنود هر که، میرود از هوش
[i]. این بیت از «حافظ» است. (ص 611)